وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نویسنده: محمود دولت آبادی

...

قبلتر در مورد کارنامه سپنج استاد محمود دولت آبادی نوشته بودم یک مجموعه کتاب که بین سالهای دهه 40 تا 50 نوشته شده اند، و من به تازگی شروع به خواندن این مجموعه کرده ام.

آوسنه بابا سبحان( آوسنه= قصه، افسانه) یکی از کتابهای این مجموعه است با نوع نگارش و گویشی که در کتاب کلیدر بود، درواقع اگر کلیدر را خوانده باشی انگار این خرده داستانی است که در حاشیه همان ماجرا اتفاق افتاده است، (مخصوصا که این داستان هم در اطراف خراسان به وقوع پیوسته است)انگار داری داستان یکی از خانواده هایی را میخوانی که شاید گل محمد از روستایشان گذر کرده است.

...

دعوا بر سر زمین است زمینی که پنج دانگش برای عادله، بیوه عطاا... است و یک دانگش مهریه شوکت، همسر صالح، زن برادر مصیب و عروس بابا سبحان...

زمینی که صالح و پدرش سالهاست که روی آن کشت میکنند و هر سال اجاره اش را به عادله میدهند و خدارو شکر دستشان به دهانشان میرسد...

قصه شیرینی است، غروب به غروب شوکت بادیه ها را از آب چشمه پر میکند و گوشت را برای شوهر و برادرشوهر و پدرشوهرش تیار میکند، و منتظر است که همین روزها بارش را زمین بگذارد و فرزندش را در آغوش بکشد.

 اما غلام که مردی ولگرد و عیاش است چشم دیدن خوشبختی صالح را ندارد، از وقتی که مادرش برای شوکت خلعتی فرستاد و مادر شوکت خلعتی را پس فرستاد و گفت دهان دخترش بوی شیر میدهد ولی کمتر از یک ماه به عقد صالح درآمد.

غلام قریب به دو سال برای اجاره زمین دست صالح نزد عادله رفته است و هر دوبار دست رد به سینه اش خورده است.

و عادله بیوه زنی با موهای فر، صورت گرد که هنوز آبی زیر پوستش هست و پیراهن کوتاه آبی اش را با گردنبند و انگشتر فیروزه ای اش میپوشد، با همان بار اولی که غلام را دیده دل به شانه های ستبر و قد بلند و هیکل درشت و موهای مشکی غلام داده است و هر بار او را رد میکند تا بلکه غلام را حریصتر و نسبت به خود تشنه تر کند.

بالاخره عادله بعد از دو سال زمین را به غلام اجاره میدهد، صالح را جواب میکند، و یک روز سر زمین بین دعوای صالح و غلام، صالح  جلو چشمان مصیب به قتل میرسد.

صالح به قتل میرسد، غلام فرار میکند، کار مصیب به جنون و دیوانگی میکشد، شوکت توی جا میفتد، کمر باباسبحان از غم پسرانش خم میشود، عادله یک دانگ زمین شوکت را از مادرش میخرد، غلام را فراری میدهد و پاسبانها را میخرد که پی غلام را نگیرند.

داستان با اعتراف غلام نزد پاسبانی و بازداشتش تمام میشود، آنجایی که ماشین حاوی غلام به در قهوه خانه ای میرسد که باباسبحان دنبال سرکشیهای مصیب تا آنجا دویده است، و شوکت را پای دیوار همان قهوه خانه که عازم مشهد است به دیوار تکیه داده اند...

ماشین پاسبانی جلوی در قهوه خانه میایستد غلام سرش را از ماشین بیرون می آورد....


  • مریم ...
  • ۱
  • ۰

گاهی هیچ راهی نداری جز اینکه بنویسی

چندبار صفحه وبلاگ رو باز و بسه کردم تا بیام کافه و بنویسم، کارهام مثل همیشه زیادند و خب نمیتونم زمانی برای نوشتن بزارم ولی واقعیت اینه که اگر ننویسم هم اصلا نمیتونم شروع کنم.

خط مستقیمم رو فوروارد میکنم رو موبایلمو با لیوان چای و لب تاپم میام کافه، خب شد که برای خودم چایی ریختم وگرنه لابد میخواستم قهوه سفارش بدم تو این گرونی...

خب هدف اینه که اینجا بشینم اهداف و برنامه هام رو بازبینی کنم.

راستش رو بخواید من یواش یواش دارم وارد قسمت سخت ماجرا میشم دقیقا اونجایی که نتیجه تلاشت رو نمیبینی یا بهتر بگم هنوز اونقد تلاش نکردی که نتیجه خودش رو نشون بده و این دقیقا قسمت سخت ماجراست، اونجاییکه نباید کم بیاری، من هم حالا اومدم اینجا نشستم تا یکبار دیگه همه چیز رو بازبینی کنم، هدف کلی و قدمهایی که توی آبان باید براش بردارم و البته برنامه های دیگه ای که برای کار و قسمتهای دیگه زندگیم دارم...

خب برای این هفته:

پیامی که باید داده بشه

قرار ملاقاتی که باید برم

طرحهای مناسب نمایشگاه انتخاب و اجرا بشن

کار مدادرنگیم

انجام تکلیف کلاس یکشنبه

تمرین شبانه طراحی که متوقف شده باید دوباره شروع شه

آرایشگاه

سر زدن به دو تا فرهنگسرا

کتابخونه

انتخاب کتاب مناسب جهت مطالعه

اتمام کتاب آوسنه باباسبحان

تماس با بیمه و مراجعه حضوری

و...

و خب خدا میدونه کدومش تیک میخوره، ولی اون چیزی که خوب میدونم اینه که همه تلاشم رو میکنم بعد از کار به خستگی بیش از حدم غلبه میکنمو تمرینها رو انجام میدم، دوباره بابت کمرم دکتر میرمو هیچی نمیتونه مانع زود بیدار شدنم بشه که قدم قدم به هدفم میرسم که نمیترسمو جا نمیزنم...

خب من باید اینا رو مینوشتم و به خودم یادآوری میکردم که چقد توانمندم و قرار نیست این میز کارمندی بشه همه زندگی منو آرزوهام رو بدزده...

خلاصه که من باید اینارو مینوشتم تا بتونم شروع کنم...

...

پ ن: دوستان عزیز من خیلی دوست دارم راهکارهای شما رو برای مدیریت زمان بدونم، اکثر دوستان من در این وبلاگ همزمان خانه دار، شاغل، هنرمند، اهل مطالعه و گاها مادر هستند کاش به من بگویید چطور به بهترین شکل به همه اینها میرسید، چه چیزی شما را سرپا نگه میدارد که برای هدفهایتان تلاش کنید؟؟؟؟

خلاصه که مرا موعظه کنید...


  • مریم ...