وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جوری تشنمه که هیچوقت اینجوری تشنه ام نبوده

خیلی خسته ام

خسته کار و درس، هنوز امتحانا تموم نشدن و من تا اواسط هفته آینده درگیرم

دوست ندارم کم بیارم دوست ندارم تو کارم کم بزارم نمیخوام خستگی مغلوبم کنه

باید مثل همیشه باشم پرانرژی و شاد

فردا شب تولد بابامه نمیخوام هیچی فردا شبو خراب کنه نمیخوام فرداشب از خودم ناراضی باشم باید خوب کار کنم خوب درس بخونم و برای فردا شب با خیال راحت با یه کیک و یه شمع 51 برم خونه

...

پنج شنبه با یکی از دوستام رفتیم تره بار و چند جعبه گیلاس و هلو و خیار خریدیم بردیم کهریزک، همونجا شستیم، خشک کردیم بسته بندی کردیم و پخش کردم

همه ی ناخونهام شکست

بعد دوستم رفت بهشت زهرا سرخاک پدرش من موندم پیش بچه ها

چقد دوسشون دارم

دوستم پرسید خب بالاخره خدا یه چیزی تو نهاد آدم گذاشته چه جوری تامینش میکنن با این شرایطشون؟

سوال خودمم هست

....

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

همش تنهام میزارن

بعد از اینکه یک نفس غر زده بودم که این چه وضع است مثلا وسط امتحانات من است چقد به مسافرت و تفریح و گردش منکه نمیتوانم هی همزمان با درس خواندن شام و ناهار درست کنم و به خانه برسم مادرم گفت"داریم افطار میریم پارک چیتگر میای؟؟؟"

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

دراز کشیده بودم روی تخت و داشتم اینستایم راچک میکردم نگاه کردن به عکسای دختر بانمکی که از لحظه لحظه زندگیش عکس گذاشته همیشه فکر میکردم باید یکی دو سالی از من بزرگتر باشد خب حق داشتم با آن موهای کوتاه پسرانه بلوند چنین سنی را تخمین بزنم امروز با دیدن سنش جا خوردم ۶ سال از من کوچکتر است.

خوشبحالشان چقد در زندگی خوشند مثل ما نیستند که حساب دو دو تا چهارتای جیبشان را داشته باشند که چهار ماه است گوشی لازمیم ولی انقد خرج شهریه و چیزهای واجب دیگر داریم که بعید میدانیم تا آخر تابستون محقق شود.

مثل ما نیستند که یاد گرفته ایم مستقل باشیم که اگر آخر برج حقوقمان تمام شد مسیر خانه تا کار را پباده گز کنیم ولی از خانه پول نگیریم.

لابد بچه هم که بودند جای بازی در جوبها و سنگ پیدا کردن با عروسکهای باربیشان بازی میکردند.

بگذریم 

دارد خوابم میگیرد

...

امتحان حسابداری مدیریت


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

گفتنشون درد داره!

میگه با اجازت یه اسپری یا ادکلن هم براش میگیرم تا یاد بگیره همیشه باید خوشبو باشه

خواستم بگم آدم برای این چیزا به آموزش احتیاج نداره به پول احتیاج داره

میگم اجازه ما هم دست شماست

....

میگه دقت کردی صورتاشون نور نداره

میگم آره چرا؟؟؟

میگه روز ازل که خدا نور الهی رو میبخشیده از برداشتنش امتناع کردن

درک نکردم

...

تو مترو دختره میگه خانوم ببخشید صورتم خیلی ناجوره؟

میگم کبوده بینیتون رو عمل کردید؟

میگه نه نامزدم زده

میگم جدا شو

میگه کاش دختر بودم

...

امتحان بازارشناسی

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

وسط این همه سردرد و تهوع و ضعف و عدم اشتها دراز کشیدن تو اتاقت و گوش دادن به تو و صدای سازت تنها اتفاق خوب زندگی منه آقای برادر .

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

آقای خدا؟؟؟

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

ماهی خوابم رو میخوام.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

بوی چوب سوخته...

دراز کشیدم وسط اتاق پسرعموم

همین الان که سرم تو تبلته صدای پر زدن پرنده ها، خوندنشون یا حتی صدای آب بازی اردکا که هی بااشون رو بهم میزنن میاد سرمو که بالا میکنم از توری روبه روم اردکایی رومیبینم که سرشو میکنن تو آب و در میارن..

روبه روم رو که نگاه میکنم لباسای رنگی رو بند رخت جلوم تاب میخورن...

من دراز کشیدم وسط اتاقش روبه روی حیات بزرگشون موهامو کاملا از پشت جمع کردم بالای سرمو کتاب آمار جلوم بازه

نمیخوام از دغدغه الان ذهنم بنویسم میخوام از حسای خوبم بنویسم دیگه اینجا از غم نمینویسم از دلتنگی نمینویسم شاید از بین رفتن وبلاگم یه حکمتی توش بوده یه شروع دوباره

امروز عمه داشت از دوست مسیحیش حرف میزد اینکه از نظر دوستش دین مفهوم نداره اینکه آدم باید خوب باشه شرافت داشته باشه حالا با هر دینی

این حرفا که درست ولی برای من دین مفهوم داره نماز مفهوم داره روزه مفهوم داره دوستش گفته این حرفا چیه تو دنیای مدرن امروز ...اصلا میدونید چیه من آدم مدرنی نیستم...