وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سپاسگزاری

موهامو گیس میکنم جلد هفتم کلیدر رو باز میکنمُ دراز میکشم رو تخت.
خوشحالم که قبل سال تحویل جلد هفتم رو شروع میکنم که برنامه ریزی ای که اول بهمن کردم اتمام فصل پنج تا سال تحویل و شروع جلد ششم در تعطیلات نوروز بود.
از اول بهمن به اینور چیز زیادی تو خاطرم نیست شاید برای همین هم هست که کمتر نوشتم. فقط یادمه که کارم رو عوض کردم ساعت کاریم تا شش و نیم عصر تغییر کرد, کارم نسبت به شغل قبلی سخت تر و جدی تر شد و خستگیش هزار برابر بیشتر و انگیزه من هم برای "ساختن " هزاربرابر بیشتر شد.
کارم رو زود یاد گرفتم انقدر زود که هنوز  روز اول کاری به نیمه نرسیده بود که مسوول آموزشم گفت به نظرم از همین لحظه به بعد میتونی مستقل کار کنی و هفته اول تموم نشده بود که مدیر واحد بهم گفت اگر نیروی جدید گرفتیم آموزشش بدهم.
با همه خستگی و سردرد و چشم درد ناشی از آلودگی هوا کلیدر رو به جلد هفتم رسوندمو قصه سمک عیار تا دزدیده شدن مه پری جلو رفت. دست از رنگ و قلم و مدادرنگی نکشیدم  گیریم که کارم نسبت به همیشه کند پیش رفته باشد گیریم که هر صبحی ده تا پونزده دقیقه.
شعرهای سعدی رو روی کاغذهای بسیار زیبایی که همسرم خریده نوشتمو به آینه اتاق چسبوندم و حفظ شدن همون چند بیت اولشون انقد به من چسبید که نگو.
همسرم با همه وقت تنگیش درحالیکه علاوه بر کارش کلی هم مقاله روی سرش ریخته محبت کرد وقت گذاشت برای قدم زدن و گشتن و خرید و عکاسی.
حالا هم دفتر نیایش و برنامه ریزیم که اینها هم هدایای بی نظیر همسر هستند روی میز کنار تختمه برنامه های فردا توی سرم مرور میشه و برنامه های سال جدید.
شاید هم پستی از اونها گذاشتم اما این متن صرفا جهت سپاسگزاریه اول از خدا بعد همسرم وبعد هم خودم. همین.
...
پ ن1: خدایا شکرت برای خنده های خواهرزاده مهربون و خوشگلم شکرت برای بودنش برای سلامتیش
پ ن 2: وقتی زندگیم انقد شلوغه که همیشه هزارتا کار با هم جلو میره که خیلیاش اصلا اینجا عنوان نمیشه نتیجه میشه یه متن بدون نظم و درهم, این خارج از اختیار منه واقعا بابتش عذرخواهی میکنم.


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

بزرگترین حُسن زن همین است که میتواند مرد را به شوق درآورد. بزرگترین عیب زن هم این است که میتواند مرد را به بیزاری بکشاند. زن است دیگر.


کلیدر جلد ششم.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

جمعه فوق العاده ای رو سپری کردم حالا گیرم که ما مثل اکثر تعطیلات مهمون داشتیم گیرم که من باز هم به زحمت برای خودم زمانی پیدا کردم ولی همینکه جمعه بود و همین که دل دادم به نقاشی به مدادرنگی و قلمو دل دادم به کتاب یعنی جمعه داره به آهستگی میگذره و خستگی یک هفته کاری رو به در میکنه

اینکه  همسرم  آش نذری آورد و چرخی که در فروشگاه زنجیره ای زدیم از ضروری و غیرضروری و چاق کننده هر چه دم دستمان رسید توی سبد خریدمان ریختیم و خندیدیمو خندیدیمو خندیدیم یعنی غروب جمعه بخیر شده حالا گیرم کسی ماشینش رو از پارک خارج کردنی به ماشین ما آسیب زده بود و ردی از خودش به جا نگذاشته بود.

همین که روی آشم فلفل پاشیدمو کتاب خوندمو تنبلیم اومد وسایل فردام رو جمع کنم یعنی شبم داره آروم سپری میشه یعنی سهمم از شب فقط خواب نیست.

حالا هم دوست دارم کنار مادرم بخوابم به چیزهای خوب و مثبت فکر کنم و به عادت هر شب آنقدر صلوات بفرستم تا خوابم ببرد بعد از اینکه به همسرم پیام دادم که جلد پنجم تمام شد.

  • مریم ...