وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۱
  • ۰

مدتها از نوشتن در وبلاگم میگذره انقدر اینجا ننوشتم که یک لحظه آخرین پست رو چک کردم که اصلا بعد از شروع زندگی مشترک چیزی اینجا نوشته ام یا نه؟ 

راستش الان که دارم اینها رو مینویسم هیچ باورم نمیشه که در خانه خودمان هستیم، ساعت کاری تموم شده خورشت لوبیاچیتی روی گاز قل میخوره و حیاط کوچک پر از گلی داریم که همه شان را همسرم بعد از آخرین دعوای بد سال قبلمان خرید که کمی انرژی منفی از خونه دور بشه.

ده ماهی از زندگی مشترکمون میگذره و ما روزهای بد خیلی بد و خوب خیلی خوب زیادی رو سپری کردیم، به معنای واقعی کلمه با کارهای هرگز تمام نشدنی خونه مواجه شدم و تمام باور ذهنیم که با برنامه ریزی میشه به همه چی رسید به هم خورد.

بگذریم

دیروز با حالتهای شدید سرماخوردگی بیدار شدم به مدیرم پیام دادم که اگر اجازه بده یکی دو روز از خونه کار کنم تا تست بدمو نتیجه تست بیاد، اضطراب خیلی بدی بابت نتیجه تست دارم باوجودیکه حتی اگر مثبت هم باشه احتمالا دو الی سه هفته ای خوب بشه ولی هیچ دوست ندارم نتیجه تست مثبت باشه.

دلم میخواد فردا صبح بیدار شم قهوه ام رو با شیرینی زنجبیلی خونگی بنوشم، مانتو جدیدم رو بپوشم دفتر برنامه ریزی جدیدم رو بردارم و راهی کار شم از دیدن سحر ذوق کنم و در برگشت با همه خستگی دلم برای سبز تازه کمرنگ درختها بره و دامن زردم رو بدم خشکشویی.

بگذریم

برای اینکه بیام و توی وبلاگ بنویسم خیلی با خودم کلنجار رفتم تمرینهای تصویرسازیم مونده و کارهای شرکت دارند جدی شروع میشند و من عملا وقتی برای تمرین ندارم و هی به خودم نهیب میزدم الان وقت نوشتن تو وبلاگه وقتی کلی کار عقب افتاده داری؟

به خودت بیا دختر، چرا که نه؟ وقتی انقدر میل به نوشتن در این لحظه وجود داره، وقتی دوست داری بیای بگی که همراه با کارهای بی اندازه خونه کوچیکت کتاب صوتی برادران کارامازوف و مرشد و مارگاریتا تموم شده و حالا هم داری کتاب سمفونی مردگان رو علیرغم اینکه قبلا خوندیش دوباره گوش میدی چرا نیای و ننویسی.

نیای و ننویسی که چقدر دلت میخواد مثل سابق بیای و خلاصه هر آنچه که گوش دادی رو بنویسی، که برای لحظه های کوچیک و فراموش شده زندگی بین نقاشی و مطالعه انتخابت نقاشی بوده که داری کلاس تصویرسازی مجازی میری و دیگه جدی جدی قصد کردی که کمی سالمت غذا بخوری ...

بگذریم

من برم یک اهنگ پلی کنم و تمرین هام رو انجام بدم

...

پ ن 1: میدانستید اگر یک سیب زمینی را پوست بگیرید و درسته در خورشت لوبیاچیتی بندازید بعد از اینکه حسابی پخت درآورید له کنید و به خورشت بازگردانید حسابی لعاب میاندازد و نگم از خوشمزگیش؟

پ ن 2: همسرم همیشه پیشنهاد میکنه برای نوشتن خیلی فکر نکن فکر کردن نمیزاره راحت بنویسی فقط بنویس دستت رو از کیبورد برندار اینجوری میتونی بنویسی و محتوا تولید کنی.

پ ن 3: به زودی با خلاصه مرشد و مارگاریتا برمیگردم :)

پ ن 4: التماس دعا

پ ن : شکرت خدا

 

 

  • ۰۰/۰۱/۱۵
  • مریم ...

نظرات (۲)

به‌به بعد از مدت‌ها 😊😍

هرچقدر ننویسی دورتر میشی ازش 

عاشق حیاطتون شدم ❤ خوب خوب باشید همیشه 😍

پاسخ:
یاسی عزیزم چرا انقد نوشتن سخت شده برام
راستی عکس بعضی گلها تو کانالم هست آدرسش رو بزارم برات؟
آها خیار هم کاشتیم :)

ای بابا من چرا یادم رفته بود جواب بدم .

عزیزم نمیدونم هرازگاهی اینجوری میشه منم دچار شدم نمیدونم آدم تو چه وضعیتی از نظر روحی هست که دیگه نمیتونه بنویسه 

 

آره حتمن خوشحال میشم 😊😍

چقدر خووووببب🥒🥒🥒

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی