وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۱
  • ۰

شنبه ای دیگر...

درست صبح شنبه ای است که من تصمیم گرفتم کمتر سخت بگیرمو بیشتر زندگی کنم ، فکر کنم این را حداقل چندباری مطرح کردم ولی برای آدمی که عادت کرده یکسره در حال فعالیت و بدو بدو باشه و تیک زدن و پرکردن جدول خیلی هم رعایتش کار ساده ای نیست، اصلا رعایت نکردنش به اندازه رعایت کردنش سخته....

بگذریم...

قبلتر هم گفتم که هنوز نتونستم شرایط کار و خونه رو مدیریت کنمو با وجودی که هر روز عصر همه خونه رو مرتب میکنمو همه چیز رو سرجاش میزارم ،هر صبح درحالیکه انگار تو خونه بمب ترکیده یا جنگ به پا شده آخرین نگاه رو به خونه نقلیم میندازموکلید رو توی درب میچرخونم...

دیروز صبح از خواب بیدار شدم جمعه ای بود که قصد کرده بودم یکجوری خونه رو تمیز کنم که هیچیِ هیچی نمونه، ساعت 9 پتو رو تا شانه روی یار کشیدمو قهوه جوش مسی با طرح قاجارم رو روی شعله کوچیک اجاق گذاشتم کتاب صوتی برادران کارامازوف رو پلی کردمو صبحم رو با شستن ظرفهای کثیف مانده از شب قبل شروع کردم...

ساعت یازده و بیست دقیقه درحالیکه ظرفها شسته شده بودند، ظروف مسی با نمک و آبلیمو براق و آشپزخونه گردگیری شده بود سیب زمینیها و دو تکه سینه مرغ برای سالاد الویه در حال پختن بودند پیش خودم فکر کردم که خب حالا تا ساعت دوازده کمی آبرنگ تمرین کنمو بعد برم سراغ مابقیکارها و تازه بساط رنگهام رو پخش کرده بودم همزمان با فکر کردن به آهنگی که باید پلی بشه و فکر اینکه ساعت 12 کار رو از اتو کردن لباسها سر میگیرم یار از خواب بیدار شده و گفت میای بریم کرج؟

خب پر واضحه که در کمتر از پنج دقیقه حاضر شدمو کادوی خونه نویی مامانینها رو زدم زیر بغلمو راهی کرج شدیم...

خونه مامانینا انگار که تازه از سفر خارج چند ساله برگشته باشم جا خوردم، پریزاد توی بپر بپرهاش از روی تخت افتاده بود و زیر چشمش کبود شده بود دست مامان از سِرمهایی که برای فشار خون بالا زده بود کبود بودو ماشین بابا توی تصادف کلی خسارت دیده ولی خدارو صدهزار مرتبه شکر به خیر گذشته ...

خونه مامان همه چیزش همون شکلیه که باید خونه مامانا باشه، ظروف پر از شکلات و چاییهای خوشرنگ و عطر  دم به دقیقه و بوی قورمه سبزی پخش شده تو کل خونه...

دوباره بگذریم...

...

راستش اومده بودم که خلاصه کتاب مسخ رو بنویسم ولی باید نم نمک برم به کارهای شرکت برسم( سواستفاده از نبود مدیر ارشد و عقب انداختتن کارها 😊) با ذوق جابجا کردن یک عالمه از وسایلی و مواد غذایی که مامان بهم داده...

  • ۹۹/۰۶/۱۵
  • مریم ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی