وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

صبح ها را برای کنار کشیدن پرده ها دوست دارم، برای نور کج آفتاب که خودش را پهن میکند روی دیوار و گلها و فرشها،برای عطر قهوه و مزه مزه کردن طعم خوش گسش لابلای سر و صدای گنجشکها، راستی یادم باشد که پشت پنجره برایشان غذا بگذارم  صبحها را برای پخش کردن خودکارهای رنگی و برنامه ریزی روزانه دوست دارم، که  امروز سه داستان از سری داستانهای دکامرون میخونم، برادران کارامازوف رو شروع میکنم، رسیدگی به لباسها که دیگه حتی یکدونشونم اتو ندارند، خیال هم نکن که یادم رفته تمرین طراحی دیروز را انجام ندادی...

به پیشنهاد آنیسا هر روز صبح- تا بیست و یک روز سه صفحه- مینویسم،( آنیسا را که یادتان هست؟ آنیسای وبلاگنویس خودمان که الان در اینستاگرام فعالیت میکند...) یکجور تمرین است حتما باید بنویسی نه که تایپ کنی سه صفحه از هر چه که به ذهنت می آید بدون اینکه دستت را از روی کاغذبرداری، تمرین جالبی که فکر نمیکنی بتونی بنویسی ولی چیزهای زیادی برای نوشتن هست، راستش رو بخواید وقتی تمرین رو شروع کردم انتظار داشتم که نوشتن آرومم کنه ولی نکرد باعث شد بفهمم که چقدر خشم در دل من نهفته که چرا هیچ فکری به حال این خشم جمع شده نمیکنم، دقیقا جلوی چشمم آورد که از چه خشمگین و غمگینم که از چه چیزی میترسم راستش هنوز راه حلی برای مشکلاتم ندارم ولی خوشحالم که میشناسمشون...

دیگر اینکه این روزهای خانه نشینی بدون بر و بیا به ما خوش آمده، روزهای تنبلانه خوبی که دارد خستگی یک سال فشرده کاری رو نرمک نرمک از تن و جونم درمیاره، سعی میکنم اضطرابم رو نادیده بگیرم، به خودم قول میدهم که بعد از نرمال شدن اوضاع برای بی حسی و کبودیهای سمت چپ بدنم حتما به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم، به ورم چشم چپم دست میکشمو وعده یک متخصص خوب توی بیمارستان نور رو بهش میدم و به دلم وعده شروع زندگی مشترک رو، که سال دیگر سفره هفت سین رو خونه خودت میچینی، روز قبل عید میری باغ گل و سنبل میخری که روزهای شادی منتظرمونن اگه خدا بخواد.

الان هم باید بلند شوم و برنامه امروز رو مکتوب و شروع کنم.

راستی باید بیایم و خلاصه کتاب صد سال تنهایی را بنویسم ولی چطور خلاصه کتابی با آن همه شخصیت که نام همه آنها آئورلیانو ست را بنویسم؟

 

  • ۹۹/۰۱/۰۶
  • مریم ...

نظرات (۱)

به نظرم داستانو تا همون خوزه آرکادیوی پدر که به درخت بسته بودنش بگو.

این تمرین نویسنگیه جالب بود. اگر بتونم شاید بنویسم.

پاسخ:
آخه اوج داستان تو پایانبندیش هست ولی خب این کتاب از اون کتابهاییه که نمیشه به خلاصه اش اکتفا کرد حتما باید خونده شه.
تجربه جالب و آموزنده ای هست اگر بتونی براش زمان بزاری نتایج جالبی داره :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی