وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۱
  • ۰
وقتی مدیریت ازم خواست که سرپرست واحد خودم بشوم جا خوردم, سمتی که قدیمیهای واحد براش خیلی جنگیدند, خیلی دلها شکسته شد و دورویی و دو به همزنی و محق دونستن خود....
سِمتی که براش اعلام آمادگی نکردم, تلاش نکردم و نخواستم که داشته باشمش.
...
به همه چهارماهی که تو این شرکت بودم فکر کردم, به همه تلاشهام, به انگیزم, به محیط به همکارا...
که چقدر تنها بودم که در عین حال که کنارشون بودم سر یک میز ناهار میخوردیم و کنار هم کار میکردیم,چای مینوشیدم و گاهی کافه میرفتیم چقدر تنها بودم
که لابلای حرف زدن در مورد رنگهای مختلف مو و طرح های مختلف ناخن حرفی برای گفتن نداشتم
که کتابهام رو هر روز از محیط کار به خونه و از خونه به محیط کار کشوندمو نخوندم
که چقدر دارم شبیهشون میشم نه که خدایی نکرده کاری خلاف عرف و شرع بکنند ولی همین کتاب نخوندن, ننوشتن, نقاشی نکشیدن و برای همه اینها حوصله نداشتن و تلاش نکردن خطرناکه برای من خطرناکه
...
بدون هیچ توضیحی گفتم نه, بدون اینکه به کسی از واحد در مورد این موقعیت و پیشنهاد چیزی بگم خیلی بی سر و صدا گفتم نه.
نخواستم که گرفتار باشم راستش رو اگر بخواهید ترسیدم با همه نیاز مادی ام نخواستم که برای موقعیت بالاتر و پول بیشتر کیفیت زندگیم رو بیارم پایین که اگه امروز از سِمَت کارشناسی نگذرم فردا از سِمَت سرپرستی نخواهم گذشت...
بی سر و صدا وسایلم رو جمع کردم و از مجموعه خداحافظی کردم و لطف خدا شامل حالم بود که اولین جایی که رزومه فرستادم بعد از 6 دوره مصاحبه و سه مرحله آزمون برای استخدام اوکی شدم.
...
با خودم قرار گذاشتم, عهد بستم که نذارم فرهنگ شرکت جدید روم تاثیر بزاره که تغییرم بده مثل همیشه کتابم رو گذاشتم تو کیفم و با ایمان و توکل و اراده روز اولم رو شروع کردم.
بخاطر همین همون روز اول بعد از کار رفتم کافه شرکت یه لاته سفارش دادمو کلیدر رو باز کردم و در یک هفته ای که گذشت این کار رو تکرا کردم
....
مشغول خوندن بودم که دختری که باهاش کار میکنم کنارم نشست و گفت چی میخونی؟
_ کلیدر
+ کلیدر, داستان قشنگی داره, یادش بخیر
_خوندیش؟
+آره وقتی که راهنمایی بودم
و شانس بزرگیِ همکار بودن(همکار نزدیک بودن) با دختری که کلیدر را خوانده, آتش بدون دود را خوانده, تمام کتابهای هری پاتر و تمام کتاب های نادر ابراهیمی را خوانده که بادبادک باز را خوانده و هزار کتاب دیگر...
کاش محیط کار, جایی که ساعتهای زیاد, خیلی زیاد زندگیم رو میگذرونم جایی جهت رشدم باشه, آمین.

  • ۹۷/۰۴/۰۲
  • مریم ...

نظرات (۲)

قشنگ بود حس این پست :)
لایک
چقدر می‌فهممت... و چقدر خوشحالم که در جای جدید همکار و معاشر هماهنگ‌تری با خودت داری. میل به موفقیت و تلاش، حتما پیروزی رو به دنبال داره.
پاسخ:
با وجودی که کارم سنگین تره و از حقوق سرپرستی هم گذشتم ولی خیلی خوشحالترم حنا
انشالله.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی