وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
راستش خیلی وقته ننوشتم، از خودم اونجور که دلم میخواد ننوشتم، وقتی حس و حال نوشتنم هست خستگی مجال و فرصتم نمیده
این روزا زندگیم تو یک چیز خلاصه میشه " دویدن"
دست همو گرفتیمو میدویم نگاهمون به جلوست ته جاده معلوم نیست ته جاده شبیه نقاشیای آبرنگمه که  دو طرف جاده تو یه نقطه پردرخت به هم میرسن
روزام با اضطراب و خستگی زیاد میان و میرن، دو هفته گذشته بارها از شدت اضطراب به مرز گریه رسیدم ولی جمع و جور کردم خودمو، نفس عمیق کشیدم و زیر لب تکرار کردم" الا بذکره االله تطمئن القلوب" و آروم شده قلب بیقرارم.
هر بار به خودم وعده دادم صبح فردا همه چیز بهتره، صبح فردا همه چیز روبه راه شده صبح فردا من انرژی تازه دارم برای مسیر زیبای پیش روم، صبح فردا من یک قدم به خواسته ام نزدیکتر شدم واضح بگم یه قدم به اوی عزیزم، به حال خوبمون.
دوست ندارم نقش ضعیف رو بازی کنم از بازی کردن نقش قربانی متنفرم، دوست دارم اونی باشم که هدفش رو میشناسه و میسازه با ایمان، عشق و توکل...
هنوز هم گاهی دست به قلم و مداد میبرم آخرین بار نشستمو یه گُل کشیدم به غایت بد شد :) دوباره کشیدم دوباره بد شد دوباره کشیدم دوباره بد شد اثر چهارم هم اگرچه چنگی به دل نمیزد ولی لِم و قلق کار دستم اومد راستی یه کار مدادرنگی رو هم شروع کردم کار با مدادرنگی به اندازه آبرنگ فوق العادست هنوز هم هر بار جعبه مدادرنگیم رو باز میکنم ذوق زده میشم و به مدادا دست میکشمُ فکر میکنم وای چقد رنگ... مثل هر روز صبح که قهوه م رو پشت پنجره بخار گرفته مینوشمو به آسمون نگاه میکنمو فکر میکنم وای چقد رنگ...چقد زرد و نارنجی، بعد کتاب پیر دختر رو میندازم تو کیفمو میرم که روزمو بسازم میرم که یه دختر عاشق شاد قدرتمند باشم.
راستی پیردختر(اثر بالزاک، نویسنده ی فرانسوی) فوق العاده است دل تو دلم نیست که تمومش کنم یار وعده جایزه داده برای تموم کردنش، ذوق جایزمو دارم.
لحظات ناب زیادی تو زندگیم هست که حواسم بهشون هست اما افسوس که مجال نوشتنشون نیست و حیف واقعا حیف.
...
پ ن 1: بارها خواستم بنویسم ولی... اینه که این نوشته ترکیبی از همه اونهاست برای همین پراکندس احتمالا من بعد همیشه اینطور باشه، شرمنده ام
پ ن 2: دیدید هوای تهران چقد سرد بود امروز، دلم مونده پیش بچه های کرمانشاهی، پناه بر خدا یعنی واقعا هیچ کاری از دست ما برنمیاد؟ تورو خدا یعنی نمیشه کاری کرد؟ کاش انقدر دستم کوتاه نبود.
پ ن 3: ممنون از پری شان و زهرای عزیزم که بابت کتاب ارمیا راهنماییم کردند اسم کتابهایی که عنوان کردید رو نوشتم تا انشالله سر فرصت بخونم.
پ ن 4: التماس دعا

  • ۹۶/۰۹/۰۴
  • مریم ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی