وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
تقویم دبواری شهریور رو از رو آینه میکَنمو تقویم مهر رو میچسبونم، گلای حاشیه تقویم شهریور رُزهای درشتِ صورتی بود صورتیِ پررنگ، صورتیِ جیغ
گلایی که حاشیه تقویم مهر کشیدم زرد و پژمرده و بی حالن
می ایستم جلوی آینه نگاه میکنم به عددای وسط کاغذ از یک تا سی شماره گذاشتم،  حالا سی روز وقت رو آینه جلوی منه
صبحها پرنده ها خوابم رو آشفته میکنن بالهاشون رو محکم میکوبونن به شیشه و من رو از خواب ناز بیدار میکنن راستش من سیندرلایی نیستم که بیان بیدارم کنن سربندم رو ببندن  و من هم با صدای جادویی براشون آواز بخونم من مریمی ام که هرچقدم خوابِ ناز دم صبح منو به هم بریزن حواسم به خورد و خوراکشون هست، مریمی که بیدار میشه روبه روی آینه میایسته که سی تا عدد روشه اگه روز قبل برای هدفش تلاش کرده باشه روی عدد ستاره میچسبونه و الا یه ضربدر بزرگ قرمز...سه چهارتایی هم قلب برای روزای مهم تولد، سالگرد...مریمی که پنجره رو باز میکنه همونطور که تند تند  قهوه ی داغش رو سر میکشه براشون نون خورد میریزه پای پنجره و غر میزنه محض رضای خدا یکم یواشتر من خواب بودم ها.
روبه روی آینه می ایستمو فکر میکنم قرار نیست چیزی سیندرلاطور درست شه همش به این سی روز بستگی داره به این سی روزها به نسبت ستاره ها و ضربدرها به هم.
راستش دوست نداشتم مهر رو اینجوری شروع کنم انقد غمگین و افسرده و قهرطور،
قصد داشتم رُزای ریز آبی بکشم دور تقویمِ آینه نه زردِ بی حال.
تمام دیروز رو خشمگین بودم یک جاهایی دیگه بدنم از خشم میلرزید، یادم نیست کجا و تو وبلاگ کدوم عزیز خوندم که  این روزا زندگی این حس رو بهت میده که دائم دارن حقت رو ضایع میکنن.
و دلم سوخت واقعا دلم سوخت چرا چرا چرا ما مردم خودمون به خودمون رحم نمیکنیم چرا حقِ همدیگه رو ضایع میکنیم حتی تو جزئی ترین موارد از رعایت صف اتوبوس تا...
راستش خسته شدم نمیدونم شاید همه این حرفها از سر خستگی باشه شاید چند روز به استراحت نیاز دارم به یه مسافرت خوب یا نه چند روز کار نکردن یا نه یه آخر هفته ی خوب فقط یه جمعه که توش هیچ برنامه و کاری نباشه فقط یه جمعه فقط یکی...
عجله دارم که کارم دیر نشه، یه استیکر قلبِ کوچولو میچسبونم روی یکم مهر، کوچولویی دیروز به جمع خانواده اضافه شده قدمت مبارک کوچولو.
 باید عجله کنم کارم داره دیر میشه.
  • ۹۶/۰۷/۰۲
  • مریم ...

نظرات (۱)

چرا آخه ؟
به عشق فکر کن که دوای هر دردیه
به اینکه دیگه تو تحمل روزهای تلخ تنها نیستی و یک شونه امن داری برای تکیه کردن
دنیا هنوز قشنگیهاشو داره فقط کمی سرراهت سنگلاخی کرده که قدر بیشتر بدونی
پاسخ:
حالم در کل خوبه فقط سرم زیادی شلوغ شده دائم دارم به کار فکر میکنم به پروژه هام از طرفی چشم درد و سر درد و تازگیا هم مچ دست راستم مچ هم نه ها انگشتا، درد از انگشتام شروع میشه میره تا مچ اینا خیلی اذییتم میکنن
ولی باید جمع کنم خودمو اینجوری که نمیشه من اصلا اینجوری زندگی کردن رو بلد نیستم.
اون شونه امن و محکم دلیل طاقت آوردنامه نازلی :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی