وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
ساعت پنج و نیم صبح که به قاعده ی هر روز بیدار شدم ساعت رو اسنوز کردم تا یک ربع به شش صبح، برعکس هر روز با صدای ساعت یهو نپریدم که کارامو بکنم حالم گرفته اس
پروپوزال بابا تایید نشد...
تختم رو مرتب میکنم، قهوه دم میکنم، برای پرنده ها نون خشک میریزمو سیب زمینی و تخم مرغ میزارم آبپز شه و یه خیار رو میشورمو خرد میکنم  تو قمقمه برای باشگاه، ته مونده ی غذاهای دیشب رو میزارم دم دست  برای گربه هایی که از باشگاه برگشتنی خودشونو برام لوس میکنن
تازه ساعت شش و یازده دقیقه اس نماز میخونمو ساعت رو کوک میکنم برای هفت صبح و تا هفت غرق میشم تو عطر قهوه و صدای شجریان و تمرین طراحی...
بعد با صدای ساعت بلند میشم زیر سیب زمینیا رو خاموش میکنمو با تخم مرغا پوست میگرمشونو تو ظرفای جدا میزارم ضد آفتاب میزنم و آماده میشم که برم سر کار...
وای خدایا کارت بلیتم هم شارژ نداره....
حالا ...حالا نشستم پشت میزم توی فلاسکی که حضرت یار برام خریده چای کاکوتی و دارچین دم کردم و به یادداشتهایی که استاد بابا برای پروپوزال تایید نشده اش گذاشته نگاه میکنم
دوست دارم بهش ایمیل بزنم

 جناب آقای دکتر فلانی
با سلام و احترام
من دختر دانشجوی 52 ساله ی شما آقای فلانی هستم مردی که رشته ی خوبش رو تو سالهایی که بچه های روستا حتی تا راهنمایی هم درس نمیخوندن از یه دانشگاه خوب رها کرد...
آقای دکتر فلانی پدرم مرد خودساخته ایه که برعکس عموها و عمه ها حمایت پدر شامل حالش نشد، مرد خودساخته ای که سالهای دبیرستان خرج تحصیل خودش و خواهر بیوه اش با چهارتا بچه رو میداد
آقای دکتر فلانی من از دست شما عصبانی هستم چون شما نمیدونید تو سالهایی که شما تیله بازی و کارت بازی میکردید( شاید هم بازیهای کامپیوتری آخه شما بچه ی شهر هستید ما بچه های روستا از این بازیا میکردیم) پدر من مقاله های انگلیسی میخوند، هنوز سفر شمالی رو که پدرم رو نیمکتای جنگل سیسنگان مینشست و با یه دیکشنری گنده کتابای زبان اصلی میخوند یادمه.
آقای دکتر فلانی شما نمیدونید من و بابام با چه خستگی ای و انگیزه ای هر روز بعد کار نشستیم مقاله خوندیمو ترجمه کردیمو علامت گذاری کردیمو متغیر تعریف کردیمو فرضیه ساختیم...آقای دکتر فلانی من سه روز تعطیل از صبح تا شب یکسره تایپ کردم تا کار پدرم یه کار بی محتوا و کپی نباشه...
آقای دکتر فلانی یعنی اصلا معلوم نییست پدرم چقدر پرمشغله اس؟ این رو از چشمای بی فروغ و خطای روی صورت و موهای جو گندمیش نفهمیدی؟؟؟ اینکه مردی با این همه مشکل از استراحتش میزنه تا آرزوی سالهای جوونیش به واقعیت بپیونده؟؟؟
آقای دکتر فلانی خیلی دوست دارم اینارو براتون بنویسمو دکمه ی سند رو بزنم نمیتونم اما...
دستمون بدجوری زیر ساطورتونه
آقای دکتر فلانی با همه احترامی که سعی میکنم براتون قائل باشمو شما رو به عنوان یه استاد با معیارهای خودتون درک کنم باید بگم شما من و پدرم رو دست کم گرفتید ما شما رو شرمنده میکنیم.
...
چای کاکوتیم دم برد باید چندتا تماس بگیرم به روند کنترل پروژه ام یه نگاهی بندازمو کارمو شروع کنم 
نباید...نباید.. نباید بزارم دیگران آرزوهامو بدزدن.
...
پ ن موقت : میدونید من دختر بی منطقی نیستم تایید نشدن پروپوزال یه مورد عادی تو روند نوشتن پایان نامه اس، پروپوزال خودم هم بار اول تایید نشد و به پایان نامه ام بارها اصلاحیه خورد ولی جناب آقای دکتر فلانی استاد راهنمای بدقلقی هستند که حتی بعضی از دانشجویانشون دو سه سالی میشه که بخاطر پایان نامه کارشناسی هنوز فارغ التحصیل نشدند.

  • ۹۶/۰۲/۰۳
  • مریم ...

نظرات (۳)

😐
پاسخ:
میبینی تورو خدا؟
:/
عزیزدلم...
میدونم بعد تلاش دوباره‌تون مشت محکمی میشه بر دهان استاد بهونه گیر:دی
شما از پسش برمیاین و به بهترین شکل پیش میره تا اخر :)
پاسخ:
کلا موضوع رو عوض کرد بی انصاف.
یاسی داشتم میخوندمت چه حسن تصادفی بعد گفتم یاس تازه پست گذاشته الان برم تو پنلم پیام دارم ازش :)
دعا کن همه چی خوب پیش بره.
  • ستاره عبدالمیری
  • سلام
    عزیزم برای تو و پدرت ارزوی موفقیت می کنم 

    پاسخ:
    ممنون ستاره جانم
    توکل بر خدا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی