وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

سوال

خونه تنها بودم مامانینا رفته بودند به خواهرم سر بزنند کتابی که دستم بود تازه تموم شده بود داشتم فکر میکردم که چه کتابِ خوبی بود که زنگ زد  داره به همراه همسرش برام کارت عروسیشون رو میاره
بلند شدم. چایی دم کردم , بالش و کتاب و پتویی که توی پذیرایی زیرم انداخته بودم رو جمع کردم و لباس مناسب پوشیدم تازه داشتم سیب میشستم که زنگ زد و گفت پایین ساختمانند.
به چایِ توی قوری شیشه ای که هنوز خوب رنگ نگرفته  نگاه کردم و باقی سیبها و کیوی ها و موز و پرتقال رو خالی کردم تو سینک زیر آب, پیش خودم حساب کردم تا بیان بالا میوه ها رو شستمو خشک کردمو تا سلامعلیک کنیم چایی دم کشیده . شانس آوردم خونه ی مامان همیشه از تمیزی برق میزنه و میوه و بیسکوییت و شیرینی و خرما همیشه تو خونه هست...
میدونید خونه ما خونه امیده, آمد و شد توش زیاده و مامان و بابام معتقدند مهمون حبیب خداست و مهمونا به رویِ بازشون میان نه درِ باز ولی خب هر مهمونی تا حالا تو این خونه اومده مهمون مامان و بابا بوده مهمون خونه آقای فلانی و من هیچوقت هیچ حس مسئولیتی نداشتم کمک میکردم ولی حس مسئولیت نداشتم ولی امروز همکلاسیم مهمونِ من بود مهمونِ خودِ خودِ من
هیجان داشتم برای پذیرایی برای برخوردم انگار که خونه خودم اومده باشند
بعد که رفتند دستام هنوز میلرزیدند
 بعد به آینده فکر کردم به مسئولیت سنگینش که اگه خونه تمیز نبود؟؟؟؟اگه میوه نداشتم اگه مثل امروز دوستم اولین بار باشه که با همسرش اومدن مهمونی برام بیاد که رودرواسی داشته باشم؟؟؟؟
راستش خیلی وقته این موضوع ذهنم رو مشغول کرده اینکه بعد ازدواج چقد میرسم کارایی که دوسشون دارم رو با آرامش خیال انجام بدم که با حوصله چای هل و بهارنارنج دم کنم یکی دو غنچه ی گلُِ محمدی بندازم تو چایی و بشینم پای کتاب و داستان یا مدادهای طراحیمو سرِ صبر با کاتر تیز کنمو و بشینم پایِ تمرین یا اصلا اون طرحِ گلدونی که یه ماهه میخوام با آبرنگ کار کنمو شروع کنم که چجوری میشه کار و زندگی شخصیمو مدیریت کنم, یه زندگی شخصی با کیفیت یه زندگی شخصی که آرزوهام توش گم نشن قلموهام توش گم نشن که هرازگاهی بتونم کیکی بپزمو مقاله ای بخونم جلسات نقد کتاب برم.
...
کمتر پیش میاد من خواهش کنم برام نظر گذاشته بشه ولی لطفا اینبار نظرتون رو در مورد شاغل بودن بعد از ازدواج با من در میان بگذارید. 
 

  • ۹۵/۱۲/۲۲
  • مریم ...

نظرات (۵)

منکه تجربه‌ی شخصی ندارم ولی دخترِ یه مادر شاغلم.
میدونی مریم یه بار تو دانشگاه با یکی همکلام شدم بعد همینطور که داشتیم صحبت میکردیم فهمیدیم مامانامون جفتشون شاغلن.بعد یکم خندید و شوخی و اینا یه جای حرفاش یهو گفت هرچی بچه‌ی بد دهنه یعنی مامانه شاغله و هرهر کرکر خندید! یعنی من خیلی بدم اومد، بینهایت.اگه نمیدونستم مامانش نرسه واقعا بهش میتوپیدم ولی هیچی نگفتم.بعدش مدت طولانی بهش فکر کردم و دیدم من اصن بچه بدی نشدم، بد دهن نیستم، بدبار نیومدم و کم و کاستی تو زندگی عاطفیم حس نکردم که تاثیر گذار باشه و بیخیال تربیت و ایده و زندگیم هم نبود هیچوقت مامانم.
این از جنبه‌ی نگاه یه بچه با مادر شاغل به زندگی.

ولی راستش متن رو خوندم خیلی غصم گرفت ، خیلی. یهو با خودم فکر کردم من همیشه گفتم نه من کمبودی با مامان شاغل نداشتم،ولی زیاد به این فکر نکرده بودم که مامانم کمبودی داشت؟ به چه قدرِِ زندگیش و رویاهاش رسید و چقدر از علایقش رو فدا کرد.مسلما خیلی. فک کنم این خاصیت مادر شدنه
اما در کل مامان اکتیوی داشتم.مثلا به ورزشی که خیلی جز علایقش بود رسید، باشگاه، بدمینتون، ولی بازم خیلی ماها هم نشد بره، وقت نکرد.
خلاصه که فکر میکنم رسیدن به علایق ممکنه، ولی سخت تر از الان. خیلی سخت تر. و دو چیز توش خیلی اهمیت داره، یکی اراده‌ی خودت و دومی همسر حامی.
اگه این دوتا باشن فکر نمیکنم اوضاع از کنترلت خارج بشه:)
ببخش زیاد حرف زدم شاید خیلیاشم بی ربط بود ولی خب ... :)
پاسخ:
ممنون یاس عزیزم از نظر کاملی که گذاشتی
اگه من خودم رو طرف صحبت قرار دادم چون تکلیفم با بچه ام کاملا مشخصه
من اگر خدا لیاقت مادر شدن رو بهم عطا کنه هیچوقت سرکار نمیرم شاید کار پاره وقتی تو خونه که حتی اونم جز الویتام نیست بخاطر همین روی صحبتم خودمم نه بچه ام چون مهم نیست چقد درآمد داشته باشم یا چقد تو شغلم موفق باشم بعد از بچه دار شدن قطعا سرکار نمیرم. میخوام همه اولینهای بچه ام رو ببینم اگه دختره آشپزی رو از خودم یاد بگیره کتاب خوندنو از خودم یاد بگیره و...
مدیریت خونه همراه با کار و رسیدن به علایق(اونم من با این درجه از کمال طلبی) حتی با برنامه ریزی هم جور درنمیاد چون من خیلی اهل برنامه ام و حتی الان زمان کم میاد نه که زمان کم بیادا از یه جایی به بعد چشم و دست و ذهن و کلا جسم یاریت نمیکنه. 
سلام بر بانوی آرامش
که عطر چای و هل و دارچینش تا اینجا هم میاد
اول اینکه وقتی نوشتی خونه ما خونه امیده چیزی تو دلم تکون دادی
من هر روز هفته با تایم کاری زیاد سرکار هستم و فقط جمعه ها وقت استراحت یا رسیدن به کارهام دارم و خب جمعه ها هم همیشه خونه ما از برادرزاده ها و بقیه پر هست و حتی نمیشه یک چرت زد چه برسه به اینکه لم بدم و کتاب خونم یا کارهامو انجام بدم و این مساله همیضشه باعث غرغر کردن من سرمامانه و اگر یکبار کاری پیش بیاد که نتونن بیان و من ابراز خوشحالی کنم که اخ جون امروز مال خودمه مادرم تا شب ناراحتن که وای خونه سوت و کوره کاش بجه ها بودن
الان این جمله ات منو به فکر واداشت که خونه ما هم خونه امیده

در خصوص تغییر شیوه زندگی باید بگم متاسفانه اغلب خانمهای شاغل متاهل از نظر شادابی و طراوت و رسیدگی به کارهایی که دوست دارن دچار خستگی مفرط هستن چون وقتی میرسن خونه در حقیقت شیفت کاری دومشون شروع میشه
اما هستن کسایی که بی تفاوت سینک پر از ظرف یا اتاق شلوغ میشن و به کاری که دوست دارن میپردازن
مظمئنا نه کیفیت و نه زمانش مثل مجردی نمیشه اما باز میشه راهی بار کرد برای رسیدن به خودت
برنامه ریزی خیلی میتونه کمک کنه


پاسخ:
نازلی عزیزم وقتی نوشتم خونه امید اتفاقا به شما و خونتون فک کردم یه وقتایی که خونه پر از مهمونه و خیلی کلافه میشم هی تکرار میکنم از نازلی یاد بگیر فرقش اینه خونه شما خواهر و برادراتون میان خونه ما همهههههه.
دیگه اینکه من گاهی صبحها تاخیر میخورم چون باید مطمعن بشم رو تختیم مرتبه سطل زباله اتاق خالیه, دمپاییهام سرجاش جفته و.... چطور میشه بیخیال سینک پر از ظرف شد.من یه سریالم بخوام ببینم اول باید اتاقمو تمیز کنم.
برنامه ریزی تا حدی جواب میده نه اونی که من میخوام. مثلا میرسم تمام کتابای صادق هدایت رو بخونم و بعد برم نقد همه اونا رو بخونم؟ 
سلام عزیزم. هنوز تجربه شاغل بودن بعد از ازدواج را ندارم. در جریانی که تقریبا بعد از عقد و قبولی ارشد از کار سابقم استعفا دادم. ولی بنظرم قطعا مدیریت یک خانه در عین اشتغال دشواری‌های زیادی بهمراه دارد. 
اما در این یکی دو هفته‌ای که از درس فارغ شده‌ام، احساس می‌کنم در همان شرایط تحصیل می‌توانستم در امور خانه حتی از حالا موفق‌تر باشم. برنامه‌ریزی همیشه کمک می‌کند.
پاسخ:
میدونی حنا من هم معتقدم خونه داری دقیقا یه کار مدیریتی هست باید بتونی خونه رو یه جای آروم برای خودت, همسرت و فرزندانت تبدیل کنی.
چند وقت پیشا با مدیرم در مورد کار صحبت میکردیم یه جایی وسطای صحبتشون گفتند مثلا خود شما شاید بخوای بعد از ازدواج تو خونه بمونی و استراحت کنی...جا خوردم مگه تو خونه موندن یعنی استراحت کردن؟ یعنی همسرش با یک پسربچه بسیار شیطون پنج ساله داره تو خونش استراحت میکنه؟
متاستفانه این دیدی که به زن خانه دار وجود داره قلب منو آزرده میکنه والله که مادر من از ما بیشتر خسته میشند.
برنامه ریزی خیلی مهمه ولی اون کیفیتی که من از زندگی میخوام زمان خلوت زیادی میطلبه.
میدونم خیلی دیره واسه کامنت گذاشتن :)
راستش همون موقع که این پستو گذاشتی میخواستم برات کامن بذارم اما هی فرصتش از دست میرفت... الانم که تایم ناهاریه و دارم از تایم ناهارم استفاده میکنم :) من 31 سالمه و 12 سال سابقه ی کار دارم...
راستش من قبل از ازدواجم هم توی خونه خیلی کار میکردم و میتونم بگم تقریبن عمده ی کارای خونه با من بود، چون مامانم مریض بود و خیلی نمیرسید همه ی کارای خونه رو انجام بده...
با اینحال تا زمانی که مجرد بودم به همه ی کارای خونه میرسیدم، به کارا و برنامه های خودمم میرسیدم... از صب تا عصر که سرکار بودم بعدشم باشگاه یا اگه با دوستام قراری داشتم یا کلاسای دانشگاه و خلاصه...
آهان اینم یادم رفت بگم که مامانم تا قبل از بیماریش شاغل بود!!!
اینا رو گفتم که بگم به انجام کارای خونه و اصطلاحن خونه داری کاملن واقف بودم...
بع از ازدواج آدم احساس میکنه مسئولیت هاش چند برابر میشه... چون مدیر مطلق خونه ت خودتی و خودت و رتق و فتق همه چی با توئه... 
راستش الان خیلی نمیتونم به برنامه های خودم برسم...
صبح تا عصر سرکارم... بعدش باید بدوئم برم خونه و به کارای خونه برسم... شام بپزم... ناهار فردا رو آماده کنم... جم و جور کردن خونه... شستن ظرف و ظروف... لباس اطو کردن... اوووووف به اسم، کار ِ خونه کمه اما در عمل وقت کم میاد...
من ساعت 7 میرسم خونه و همه ی این کارا ماکزیمم تا ساعت 11 باید تموم بشه که برسم بخوابم تا انرژی داشته باشم واسه فردا...
همه ی امیدم به 5شنبه ها و جمعه هاس که اونم اگه مهمون نداشته باشم یا مهمونی نباشم...

خنده داره... اما همش به این فکر میکنم کی اونروز میرسه که من دیگه کار نکنم و بتونم یذره به خودم برسم...
یه روزی هم اگر بخوام بچه دار بشم صد و بیست درصد دیگه کار نمیکنم... نمیخوام بچه م مث خودم بزرگ بشه...
میخوام به بچه م یاد بدم از زندگیش لذت ببره...

وااااه... چقد حرف زدم!!!!

پاسخ:
مریم عزیز یک دنیا ممنون از کامنت کاملت واقعا سپاسگزارم که برام وقت گذاشتی
مریم جان من در حال حاضر برای اینکه در کنار کار به علایقم برسم(باشگاه+طراحی+آبرنگ+کتاب خوندن) از ساعت پنج و نیم صبح بیدار میشم یک یه مقداری طراحی یا آبرنگ کار میکنم که تو طول روز خیالم راحت باشه کتاب رو هر وقت بتونم میخونم تو اتوبوسی تایم ناهاری....عصرها هم باشگاه که خیلی خسته میشم و همه اینا واقعا یک روز منو کامل میگیره البته من الان به همه ی اینا میرسم ولی خب من مادرم خانه دار و خیلی باحوصله و با سلیقه اند و به آشپزی و کار خونه علاقه دارند البته من هم کار خونه میکنم ولی واقعا نه خیلی زیاد
حالا سوالم اینه اگه مسولیت یه زندگی با خود من باشه چی؟
میدونی من هیچ مشکلی با مدیریت کار بیرون و خانه داری ندارم چون خودم رو به استفاده خوب از زمانم عادت دادم ولی رسیدگی خوب به کار بیرون و کار خونه واقعا برای من کافی نیست
من باید بتونم کتاب بخونم جلسات نقد شعر برم باشگاه برم و نقاشی بکشم پس اینا چی؟ با یه همسر همراه و یه برنامه ریزی خوب چقد میشه به اینا رسید؟
در مورد بچه دار شدن با وجود اینکه مادرم جوون و باحوصله است امکان نداره سرکار برم بچه ام باید نقاشی و کتاب خوندن و آشپزی کردن رو از خودم یاد بگیره.
همه ی این چیزایی که برات گفتم درمورد کارای خونه با وجود داشتن یک همسر بسیار بسیار همراه هستش... حامد خیییلی به من کمک میکنه و اصلن اجازه نمیده خودم تنها همه ی کارای خونه رو انجام بدم... حتی یه شبایی که من شرکت کار دارم و دیر میرسم خونه حامد خودش غذا درست میکنه، ظرفا رو میشوره، صبونه ی روز بعدمونو آماده میکنه( چون ما صبونمونو توی محل کار میخوریم)
منم نمیگم دیگه به هیچکدوم از علایقم نمیرسم، چرا میرسم... اما نه مثل گذشته... چون وقتی ازدواج میکنی دیگه "من" نیستی، "ما"یی... 
توام قطعاً میتونی به همه ی کارهات برسی... 
دو سه تا دوست دیگه هم دارم که مث خودمن...
مثلن یکیشون مث تو ، توی دوران تجردش فول تایم واسه خودش برنامه داشت و یه وقتایی حتی واسه ما هم برنامه میذاشت...
الانم که ازدواج کرده بازم به همه ی برنامه هاش میرسه اما همیشه خسته س...

یه چیز دیگه!
از الان بهش فکر نکن...
به قول اسکارت اوهارا ;) فردا بهش فکر کن...
بذار توی موقعیتش قرار بگیری... 
پاسخ:
چقدر خوب که همسر همراهی داری مریم جان, خدا بهت ببخشه
همسر همراه واقعا نعمت بزرگیه بدون یه همسر همراه و همدل زن حقیقتا باید قید علایقش رو بزنه
راست میگی چرا از الان بهش فکر میکنم؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی