وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

تو خونه جدیده خالینا...

تنها تو اتاق نشستم روی بالشا و لحافارو میدوزم، بقبه دارن تو هال صحبت میکنن حرف مراسم خواستگاری پسرخالمه که شب قبل انجام.شده و بله برون و تالار و.عقد و...

حسودیم شد پسرخالم دوسال از من کوچیکتره.

....

مامان اومده تو اتاقم گردنشو با یه روسری بسته، لامصب بد دردیه گردن درد، منم گاها دچارشم.

میگه رفته بودم فروشگاه الف و زنش رو دیدم، میگم مگه زن گرفت میگه آره یه پسر هشت ماهه هم داره.

میپرسم خانمش چادریه؟ میگه آره با بدجنسی میپرسم خوشگل هست!؟ مامان میگه آره خوبه، میگم خوشگلتر از...(همسر سابقش)؟؟؟ میگه نه فک نکنم هیچ زنی تو زندگی الف به خوشگلی اون پیدا شه.

الف از بچه محلای شهرستان بود که از قضا به کمک پدرم بعدها همکار شدند و ادامه تحصیل داد و موقعیت خودشو تثبیت کرد، یادمه عروسیش ده ساله بودم یه سارافن کت سبز تنم بود که مامانم دوخته بود، اتفاقا همسرش هم همسایمون بود، همسرش محجبه، خوشگل و خانوم و بسیار خوشتیپ...

از خیانت الف تا قهر همسرشو جداییشون زمان زیادی نکشید، الف میگفت از خودش بچه میخواسته و دلیلش واسه رفتن سراغ یه زن دیگه این بوده و همسرش هم میگفت خب بچه میخای من که خدا بهم نمیده منو طلاق میدادی بعد...حرمتش شکسته بود.

مامان گفت زن الف یه مانتوی بافت خوشگل پوشیده بود.

میگم مامان زن سابقشم ازدواج کرد نه!؟میگه آره باید بودی میدیدی چه عروسی براش گرفتن چه حنابندونی، آخه پسره مجرد بود، قبل ازدواج این دختره با الف هم عاشقش بود هم خودش هم برادر بزرگش

خلاصه اینکه دو تا برادر به نفع هم کشیده بودن کنارو برادربزرگتر با دخترخالشون ازدواج کردو برادر کوچیکتر مجرد موند تاااااااا...

واقعا سرنوشت چه بازیایی داره آینده چقد مبهمه کسی چه میدونه فرداش چی میشه ذهنم مونده پیش دختربچه ده.ساله ای که با سارافن کت سبز اینور اونور میره و با بهت به عروس گریونی که چند دقیقه پیش از حیاط خونه باباش راهیش کردن به خونه آرزوهاش.

مونده تو بیست سالگیم که خونه تهرانشونم طبقه بالای ما بود گاها برای چیدمان سفره های نذری میرفتم کمکش.

الان بانوی خونه یه مرد دیگست، الف از یه زن دیگه بچه داره و باهاش میاد خرید.

ذهنم هنوزم اون دو تا رو زوج خوشبختی میدونه که بالا سرمون زندگی میکنن، بعید میدونم جدا شده باشن باید یه بار دیگه قصه جداییششون رو از مامان بپرسم.

....

روانشناس لازمم کاش جرات کنمو برم.


  • ۹۴/۰۹/۲۹
  • مریم ...

نظرات (۲)

چه بازی هایی داره دنیا...
ایشالا خوشخبت باشه حسابی...



خوبی مریم جون؟
پاسخ:
خوبم عزیز مهربونم، دستح به نوشتن نمیره
واقعا چه بازیایی...
پاسخ:
خودم هنوز تو بهتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی