وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

تهران اصیل.

آخ بالاخره رسید
رسید زمانی که من با یه لیوان چای سبز داغ نشستم روبه روی سیستم و باز نوشتن...
تو دو هفته ای که گذشت کارهارو از رو سیستم خودم به نیروی جدید یاد میدادمو اصلا وبلاگ رو چک نمیکردمو نمیتونستم بنویسم همون یکی دو پست قبل رو هم با موبایل آخر شب نوشتمو بعدش بیهوش شدم، حتی دلم برای کامنت گذاشتن تنگ شده که متاستفانه نظرات با گوشی ثبت نمیشه...
...
انقد میل نوشتن دارم که نگو ولی خب اتفاق خاصی نیفتاده و زندگی روال یکنواخت خودش رو داره حرف جدیدی نیس جز اینکه الان بارون قشنگی باریده و بوی بارون و چای سبز و عطر زارا بهم پیچیده  و چند شب پیش هم تمام لباسهای بافتنی رو که تک تکشون رو مامانم با دست(نه با ماشین) بافته درآوردمو مثل همیشه ذوق کلاس نقاشیم رو دارمو حقوق این ماهم به خرید وسایل شیرینی پزی نمیرسه و ...
خلاصه که زندگی در جریانه...
...
صبح عاشورا به گوش دادن واقعه کربلا از رادیو گذشت برام تازگی داشت دونستن واقعه با جزییات و شناختن تک تک افراد...
بعدازظهرش(طرفای ساعت دو) دعوت شدم به یه تیاتر خیابونی که البته بازیگراش رو کم و بیش میشناختمو میدونستم کارشون قویه، تیاتر تو یکی از محله های جنوب شرق تهران بود، میدونید من شمال، شرق و جنوب تهران رو ندیدم جز تجریش که گاهی امامزاده میرمو بعدشم یه سری به بازار سبزیجاتش میزنم هرچند که بنظرم شمالش دیدن هم نداره لابد خیابونهای بزرگ تمیز داره و کافه های گرون و هوای همیشه خنک و بارونی...
ولی جنوب و شرق برام به شدت جذابیت داره، حس میکنم اصیلترین مردم تهران برای جنوب و شرقند و همیشه دوست داشتم شرق زندگی کنیم...
این تیاتر فرصت خوبی برای دیدن بود بعد تیاتر که هوا هم کاملا تاریک شده بود با یکی از دوستان راه افتادیم تو کوچه پس کوچه ها، از تکیه ها چای و شیرکاکائو داغ گرفتیمو قدم زدم کوچه پس کوچه های تهران اصیل رو...
تو یکی از کوچه ها یه پیرزنی از خونش با یه آفتابه آب دراومد تا جلوی درب خونش رو تمیز کنه و من بی وقفه عاشقش شدم، تمام مدتی که جارو میزد و میشست تا زمانی که وارد خونش شه و تمام نذریهایی که بهش داده بودند رو بین همسایه ها پخش کنه ایستاده بودم و نگاهش میکردم، لابد پیش خودش فکر کرده من و حاج آقا این همه نذری میخواهیم چه کار؟ ما که با چند قاشق سوپ هم سیر میشیم...
وقتی از جلوی درب خونش رد میشدم نتونستم جلوی خودمو نگه دارم و داخل خونش رو نگاه نکنم ( تجاوز کردم به حریمشون میدونم ولی بخدا خیلی خونشون دوست داشتنی بود) وای خدای من بی وقفه عاشق شدم پیرمردی رو که خودشو پیچیده بود به پتوی مسافرتی آبی آسمونیش و کوچه رو نگاه میکرد...



شما عاشق چادر گلدار یا نوری آبی قشنگی که به کوچه تاریکشون روشنایی بخشیده نشدین؟
...
باورم نمیشه آخر هفته شده، که ترم دوم کلاس نقاشی ام که هنوز کلی راه دارم ولی کنترل بیشتری روی نقاشیام داره، که یه روز دیگه از بیست وشش سالگی گذشت، زمان چقد زود میگذره
...
آخر هفته اس کاش دست خالی نرم خونه.
  • ۹۴/۰۸/۰۷
  • مریم ...

نظرات (۲)

دیــــربــــاریــدی دیــر...
آهـــــای ای بـــاران
بـــا تو هستــم...
صدایــــم را میـــشنوی
یــک هفتــه ایســـت که دیـــگر صــدای شش مــاهه نــمی آیـــد...
یـــک هفتـــه ایست که مشک ســـقا تیـــر خورده اســت...
دیـــر بــاریدی باران دیــر ....
حـــال که میــباری ببــار که به بـــهانه تـــو اشـــک چشــمان زینب بی بـــهانه بــبارد ..
این مدت که نمینوشتی با اینکه خودم به وبلاگم سرنمیزدم یا نمیتونستم کامنت بذارم اینجا همش منتظر پستای جدیدت بودممم... خیلی حس خوبیه خوندن مریم..


این پست عالی بود... منو برد کوچه های پیچ در پیچ خونه ی قدیمی مادربزرگ.. پله های پر شیب حیاطش و درخت توت..
این نور آبی چقدر حس خوبی داره... دیدن مادر بزرگ و پدربزرگا همیشه یه لبخند گنده و کلی عشق به قلبم مبده..مرسی از این پست ،مرسی از اینهمه حس خوب

+ چقدر خوبه هنوز کسایی هستن که در خونه رو آب و جارو میکنن و ...
پاسخ:

عزیز مهربونم مهر بی اندازت رو از همین فاصله دور هم دریافت میکنم.

وای آب و جارو کشیدنش برام دیدنی و جذاب بود انگار داری تو تهران راه میری یهو یجا متوقف میشی و میری به پنجاه سال قبل

باورت نمیشه یاس وقتی از جلوی خونشون رد شدمو داخل خونه رو نگاه کردم پیرمرد یه صدایی از خودش درآورد حرف نزدها یه صدایی مثل اعتراض که چرا داخل خونمو نگاه میکنی

بعد من حسودی کردم که تمام زندگیمون رو صفحه فیس بوک و اینستاست و عمومیه ولی اینا حریم خونشون محفوظه لابد بعد از اینکه خانومش رفته داخل با دلخوری بهش گفته خانوم چند دفعه بگم درب کوچه رو چهارطاق باز نذار. خانومه هم پشت چشمی نازک کرده که حاجی همش یه دقیقه کوچه رو جارو زدم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی