وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

تمام عادتهام رو میشناسه، برعکس خودش که هزار الله اکبر همیشه اعتمادبنفس داشته و مستقل بوده من همیشه وابسته بودم انقد که حتی توانایی تنهایی خرید رفتن ندارم...

غروب بود که رسید خونمون گفت اومدم بریم خرید کنی صبحش تلفنی گفته بودم خرید دارم و غروبی تهران بود گفتم که عادتهام رو میشناسه...

رفتیم خرید، تو مسیر همونموقع که تو اتوبوس بودیم براش تعریف کردم که تو روز عاشورا تمام لباسهامو ریختم بیرون و اتو کردم و به زندگی نامه امام حسین و واقعه کربلا که از رادیو پخش میشد گوش دادم، بعد تمام چیزهایی که شنیده بودم با جزییات براش تعریف کردم....

رفتیم خرید، حالا بماند که من جلوی طلا فروشیا نتونستم چشم از طلاها بردارمو دو عدد النگو خریدمو خیلی عقده ایوار همونجا دستم کردمو الان دو روزه از اتاق بیرون نمیرم که بابام نبینتشونو نگه این چیزا مال کولیاستو تحصیلکرده ها از این چیزا ندارنو شخصیت خودمو حفظ کنمو این حرفا....

...

دوتایی نشستیم رو تخت من، اون فسنجون خوردو من قورمه...درد و دل کردم بعد از مدتها، گفت مهربون باشم صبور باشم حسن خلق داشته باشم، گفت مریم خدا که میبینه حالا هی این مردم این جماعت بدی کنن اونی که باید حساب کتاب کنه بیناست...

...

خواهرکم...عزیزتر ازجانم...حامی تک تک لحظاتم...سنگ صبورم دلتنگتم

  • ۹۴/۰۸/۰۵
  • مریم ...

نظرات (۱)

چقدر خوبه آدم خواهری باشه اینجوری پناه:) 
خدا برای هم حفظتون کنه مهربون ها...نعمتیه...

النگوها هم مبارک باشههههههههههه خیلیم خووووووبه اصنش پدرت هرچقدر هم عقاید سخت گیرانشون رو بروز بدن ته دلشون پر از اراممش از دختری که زینت دنیا و خونشه:)
مبارکت باشه عزیزم:*****


آخ آخ فسنجون و قرمه سبزی نکته ی بارز این پست بود-_-
پاسخ:
وای خواهرا که فرشته اند
مرسی گلم خدا برادرتو نگه داره
آخ یاسی من عاشق النگوام کلا طلا دوست دارم هرچقد بابام بدش میاد من دوست دارم
فسنجون رو که امام حسین بودیم
مرسی که هستی یاس .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی