تازه از سرِکار برگشتم
آهنگ لالایی زندوکیلی رو دورِ تکراره
پایین تخت نشستمو دارم طراحی خطی میزنم که بوی شامی لبنانی های مامان حواسمو میبره سمت آشپزخونه
گوشیمو برمیدارم میرم آشپزخونه مامان داره شامی سرخ میکنه عطر غذا پیچیده تو آشپزخونه
مامان شامی ها رو برمیگردونه من دو پیمونه چایی میریزم تو قوری مامان نون باگتارو خالی میکنه من قهوه دم میکنم مامان خمیر نون باگتارو جمع میکنه که خشک و پودر کنه من سالاد شیرازی درست میکنم.
لالا کن دخترِ زیبایِ شبنم
لالا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگِ بی مهری نبینی
تو بیداریِ که تلخِ حقایق
تو مثلِ التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرمِ نوازشهای اون بود
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم
...
میگم پاییز با ما خوب تا نکرد
میگی بهش فکر نکن
میگم سه روز دیگه سالگرد بابابزرگه
تو میگی...میگی...هیچی نمیگی...فقط بغض میکنی
...
لعنت به هفتم مهری که تورو یتیم کرد.