عطر یک مشت کوچک برنج دودی که امشب توی غذا ریختم تمام خونه رو برداشته، اصلا همین هم شد که دلم یکهو نوشتن خواست.
دیشب خونه رو حسابی تمیز کردم،وسایل روی میزم رو مرتب کردم تا صبح زود بیدار شم و قبل از کار تصویرسازی کنم، ولی خواب موندم نه اونقدر که نرسم به دل راحت قهوه بنوشم، تخت رو مرتب نکنم، ضد آفتاب نزنم یا رژگونه کمرنگی روی گونه، ولی به تمرین نمیرسیدم.
حالا هم میز هنوز همونجور مرتبه، من بعد از ساعتها کار کردن با چند تکه پلاستیک و خیار و آلبالو و اسفناج و سبزی خوردن خسته و گرما زده رسیدم خونه
حالا که اینها رو مینویسم خستگی عظیم لحظه ورود جاش رو داده به انگیزه و انرژی تلاش هست، اسفناج ها و سبزی خوردنها و آلبالوها و خیار ها شسته شدن و توی سبدهای جدا خشک میشن، شام امشب قورمه سبزیه و همسر باید تا کمتر از یک ساعت دیگه برسه خونه.
و همه چیز آروم و ساده و معمولیه.
شکر.
- ۰۰/۰۳/۰۸
چه خوب بود... 😊