با فنجوی سرامیک چایم نشستم پای لپ تاپ، درست وسط بی نهایت کار خونه، مهم نیست اما.
امروز برای من روز آهستگیه، از تمام دغدغه های دیروز پناه آوردم به امروزِ یواشم...
صبح که بیدار شدم قصد کردم که تا ساعت دوازده کارهای خونه رو بکنم . بعد بشینم پای کار ولی کارهای خونه من رو بلعیدن، لباسهایی که باید جمع بشن، گازی که باید برق بیفته، یخپالی که مرتب شه و هزار و یک کار دیگه
بعد فکر کردم اصلا چه کاریه دیگه حالا که شروع کردم بزار تا تهش رو برم، بزار از حبوبات داشته و نداشتمون لیست بردارم، کشوی جورابها رو هم مرتب کنم و هر کاری که خونه رو در بهترین حالت خودش نگه میداره.
بی نهایت کاری که باید برای شغلم بکنم، بینهایت نقاشی که باید بکشم و بی نهایت قدمی که باید بردارم بمونه برای فردا...
احتمالا فردا من و خونه تمیز و سبک بیدار شیم اگ دل بدیم به آرامش و یواشیهای امروز
...
دلم برای مارال تنگ شده نمیدونم چند روزه که مسافرت هستند ولی دلم برای لحظه ای که از کلاس زبان میاد و صداش رو میشنوم و از همون راه پله ها تحویلش میگیرم تنگ شده
برای وقتهایی که با پریزاد میان اینجا براشون چیپس و پنیر درست میکنم و تو آلاچیق حیاط میخورن.
...
دلم برای وبلاگ نویسی خیلی تنگه خیلی..
- ۰۲/۰۹/۰۵