دراز کشیده بودم روی تخت و داشتم اینستایم راچک میکردم نگاه کردن به عکسای دختر بانمکی که از لحظه لحظه زندگیش عکس گذاشته همیشه فکر میکردم باید یکی دو سالی از من بزرگتر باشد خب حق داشتم با آن موهای کوتاه پسرانه بلوند چنین سنی را تخمین بزنم امروز با دیدن سنش جا خوردم ۶ سال از من کوچکتر است.
خوشبحالشان چقد در زندگی خوشند مثل ما نیستند که حساب دو دو تا چهارتای جیبشان را داشته باشند که چهار ماه است گوشی لازمیم ولی انقد خرج شهریه و چیزهای واجب دیگر داریم که بعید میدانیم تا آخر تابستون محقق شود.
مثل ما نیستند که یاد گرفته ایم مستقل باشیم که اگر آخر برج حقوقمان تمام شد مسیر خانه تا کار را پباده گز کنیم ولی از خانه پول نگیریم.
لابد بچه هم که بودند جای بازی در جوبها و سنگ پیدا کردن با عروسکهای باربیشان بازی میکردند.
بگذریم
دارد خوابم میگیرد
...
امتحان حسابداری مدیریت