دراز کشیدم وسط اتاق پسرعموم
همین الان که سرم تو تبلته صدای پر زدن پرنده ها، خوندنشون یا حتی صدای آب بازی اردکا که هی بااشون رو بهم میزنن میاد سرمو که بالا میکنم از توری روبه روم اردکایی رومیبینم که سرشو میکنن تو آب و در میارن..
روبه روم رو که نگاه میکنم لباسای رنگی رو بند رخت جلوم تاب میخورن...
من دراز کشیدم وسط اتاقش روبه روی حیات بزرگشون موهامو کاملا از پشت جمع کردم بالای سرمو کتاب آمار جلوم بازه
نمیخوام از دغدغه الان ذهنم بنویسم میخوام از حسای خوبم بنویسم دیگه اینجا از غم نمینویسم از دلتنگی نمینویسم شاید از بین رفتن وبلاگم یه حکمتی توش بوده یه شروع دوباره
امروز عمه داشت از دوست مسیحیش حرف میزد اینکه از نظر دوستش دین مفهوم نداره اینکه آدم باید خوب باشه شرافت داشته باشه حالا با هر دینی
این حرفا که درست ولی برای من دین مفهوم داره نماز مفهوم داره روزه مفهوم داره دوستش گفته این حرفا چیه تو دنیای مدرن امروز ...اصلا میدونید چیه من آدم مدرنی نیستم...
برم آمار بخونم ...
- ۹۴/۰۳/۱۵