دوباره افتادم به جون خونه میسابمش, حکایت وقتاییه که دلتنگم که غمگینم...
امشب عروسی یکی از دوستامه,عزیز روزهای دورم, عزیزی که انقد دور شد و دور شدم که بعد یکسال و اندی کارت دعوتم رو برام تلگرام کرد.
مامان گفت: نمیری عروسیش؟ گفتم به خودش زحمت نداده کارتو برام بیاره یا حداقل زنگ بزنه و دعوت کنه, بعد براش تایپ میکنم که "مبارکت باشه, درگیر پایان نامه ام,بتونم حتما" تشکری سرسری میکنه,حالا خیالش راحته که رفع تکلیف کرده.
عروسی دوستمه و من خونه تنهام, خونه تنهاامو افتادم به جون خونه.
آب گلایی که گذاشتم تو بطری های یک شکل که ریشه بزنن رو عوض میکنم تو شیشه هر کدوم یه قند کوچولو میندازم,آخه قربونتون برم من که این همه حواسم بهتونه من که این همه قربون صدقتون میرم پس چرا هر روز سبز شما کمرنگ تر میشه, حال منم که خوبه, آخه شما غصه چی رو میخورید, اینارو تو ذهنم میگم و برگاشونو نوازش میکنم.
مقنعه ها رو جمع میکنم میخوابونم تو آب و مایع خوشبو کننده, لیوان شیر قهوه رو خالی میکنم تو سینک, یادم رفته بخورمو سرد شده.
شب آرومیه, شلوغ ترین شب زندگی دوستم برای من یکی از آروم ترین شبای زندگیمه, یه آخر هفته قشنگ که من پاورپوینت دفاعم رو درست کردمو برای ارائه آماده ام.
یه آخر هفته قشنگ که من میخوام برای این آرامش اسپند دود کنم, هندوانه برش بزنم دراز بکشم زیر خنکای باد کولر و ماهنامه داستان ورق بزنم.
...
+ شنبه دفاع میکنم اگه خدا بخواد, التماس دعا
+ خدایا دوستم همیشه بخنده خب؟
- ۹۵/۰۵/۲۸