وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

برای همسرش صبحانه درست کرده بود، برادر جان رو میگویم داشتند املت و چایی شیرین میخوردند گفت مریم بیا بخور صبحانه درست کردم گرسنم بود و دلم املت میخاست رفتم سر یخچال ظرف غذامو برداشتمو گفتم مرسی دیرم شده.

...

نمیخام بگم من خیلی کار خاصی میکنم ها ولی بعضی خانم ها چقد راحت زندگی میکنند خوشبحالشان...

میخوابند تا هر ساعتی که میخان هروقت اراده کنند میرن خرید و مثل من به کلی باشگاه سر نمیزنن تا یه خوبش رو که تا هفت شب خدمات میده رو پیدا کنند.

میدونم چی میخواید بگید ته برج این منم که حقوقشو میگیرم ولی...

میدونی من از سر اجبار کار میکنم نه اینکه نیاز مالی داشته باشم اینجوری تربیت شدم مستقل، هم من و هم خواهرم، قضیه پسرا که خب فرق داره باید مستقل شن

اصلا بخوام واضح بگم بابا وضعیت مالی نسبتا خوبی داره و از هیچی هم دریغ نمیکنه ها ولی جوری تربیت کرده که دستمون تو جیب خودمون باشه در حدی که بمیریم ولی خرجامون پای خودمون باشه و از کسی نگیریم انقد مستقل که خواهرم بعد چهار سال زندگی مشترک هنوز نمیتونه از شوهرش پول بگیره و همسرش به ازای این کم خرجی خونه و ماشین و مغازه ای هرازگاهی به نامش میزنه چقد رو خودش کار کرده تازگیا بتونه از شوهرش پول بگیره میگه سرکار نمیرم تا مجبور شم

وضعیت من بدتره بمیر ولی نزار کسی برات خرج کنه حالا خودم کلی دست به خرجمها برای همه هدیه میخرم شالگردن میبافم همیشه دست پر به خونه اقوام میرم هر ماه یه مبلغی به حساب اقوامی که دستشون تنگه میریزم ولی بگو بمیر ولی کسی برات خرج نکنه بدجوری به غرورم برمیخوره

هیچوقت هم پدرم رو راضی نمیکنه به نظرش به هیچ جایی نرسیدیم شما که غریبه نیستید فک کنم حتی ازمون خجالت هم میکشه خب خیلی افت داره خودت یه آدم اسم و رسم دار باشیو هزار نفر زیر دستت کار کنند ولی بچه هات...

همین الان که کلاس نقاشی میرم هم بزرگترین جرم دنیاست، چرا؟؟؟ چون جاش میتونم بشینمو برای دکترا بخونم، حالا مهم نیست دیگه انرژی درس خوندن نداری و میخوای یه چند سالی به علایقت بپردازی اونم علایقی که نه با خیال راحت علایقی که باید برای تامین هزینه هاش کلی کار کنی مهم اینه دختر آقای فلانی دکترا نداره

ولی میدونید چیه من دوست ندارم به شغل فلان برسم تا فلان قد درآمد داشته باشم برای من همینکه درآمدم کفاف پول دانشگاه و کلاس و کامواهای رنگیمو ماگهای جورواجورمو میده بسه برای من اصلا فرقی نداره کدوم منطقه تهران زندگی کنم هر جای این تهران که باشی قطعا یه فرهنگسرا داره و این برای من کافیه قطعا یه کافه خوب داره و این برای من کافیه برای من فرقی نداره تلوزیونمون چیه یا فلان مبلو داریم یا نه من برای بافتنم یه پشتی که بهش تکیه بدم بسه نه؟؟؟ پشتی هم نیس یه بالش برام کافیه

میدونم دارم از سر شکم سیری حرف میزنم 

من دوست دارم جایگاه به عنوان یه دختر ارزشمند باشه نه اینکه چون سرکار میرم چون فوق لیسانس دارم پس اگه چیزی میبافم یا کیکی میپزم اشکال نداشته باشه من حتی اگه درسم نمیخوندمو تو خونه بودم هم اینکارا ارزشمند بود هرچند الانم دست به هرکاری که میزنی میشنوی که جای اینکارا بشین درستو بخون

من دوست دارم پدرم از دستپختم تعریف کنه نه از دست فرمونم دوست دارم بفهمه رنگ چقد زندم میکنه 

بگذریم

شرمنده خودمم شرمنده پدر هم.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

گفته بودم که برسونتم کلاس نقاشی

نشسته بودیم تو ماشین راه افتاده بودیم سمت کلاس

اشاره کرده بود به تخته شاسیمو گفته بود این کارا آینده نداره

گفته بود اینکارا واسه زمانیه که آدم دیگه همه کاراشو کرده و وقت اضافه داره واسه شصت سالگی

گفته بود بشینم واسه دکترا بخونم

گفته بود بیست سال دیگه به حرفاش میرسم

گفته بود بچه هاش از همه بچه های فامیلش پایین ترن با وجود اینکه همه چی پاشون ریخته

بعد من جواب نداده بودم که من و خواهرم تنها دختران شاغل فامیلیم

جواب نداده بودم که ما تنها دخترانی هستیم که تحصیلات تکمیلی داریم

جواب نداده بودم که بچه های دانشگاه سراسری فامیل تو آموزشگاه شاگرد برادر دانشگاه آزادیمند

جواب نداده بودم خواهرم همزمان همسر هست شغلی تمام وقت داره و انقد هنرمنده که تمام لباسهاشو از خونگی تا مجلسی از راحتی تا رسمی خودش با دقت و ظرافت میدوزه

جواب نداده بودم که خواهرم از نوزده سالگی دیگه یه هزارتومنی هم  از خونه نگرفت 

در جواب اینکه چرا هنوز ماشین نخریدم نگفتم چقد خرجها بالاست و من دارم سعی میکنم خودم از عهده خودم بربیام جواب نداده  بودم که دخترم و دلم هر ماگ رنگی هر بسته ی مداد رنگی و هر کیف سنتی که میبینه رو میطلبه و من دلم نمیخواد بابت ولخرجیام به کسی فشار بیارم

جواب نداده بودم که بابا بیا بچه هاتو همینجور که هستند بپذیر

این همه ی منه این همه ی ماست 



  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

غروب باشد

طوفان باشد

برسی خانه

مادرت روبه روی تلوزیون دستان دعایش رو به آسمان باشد

آنچه میشنوی صدای سوره یوسف باشد 

میل و کامواهایی که دارد برایت شال میبافد کنارش باشد

آبگوشتش را بار گذاشته باشد

ترشی دست سازش با دوغ محلی خوزستان روی میز باشد...

دنیا اگر لحظه ی بهتری دارد رو کند.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰
گفته بودم که دنبال تابلوهای گلدوزی میگردم دنبال طرح هاش بودم و از گشتن ناامید.
میدونی دیگه هیچ زنی به گلدوزی علاقه نداره هیچ زنی دوست نداره عصرای بلند تابستون که همسرش از کار برگشته و جلوش ظرف هندوانه گذاشته  و داستان مینویسه یا روزنامه میخونه اون گوشه ساکت و با لبخند گلدوزی کنه، گره بزنه دل خودشو با نخها با رنگا...
زنگ زد که منبعش را پیدا کردم بعد دستم را گرفت و برد در کوچه پس کوچه های مرکز شهر همانجایی که خیابانهایی باریک دارند و هرچند قدم یک سفره خانه هست
ابتدای یه کوچه قدیمی زنگ طبقه آخر یک ساختمونو زدیم به محض وارد شدن به ساختمون تابلوهای کوبلن داشت توی یه دستگاه بزرگ تولید میشد
طبقه دومش یه پیرمرد لوتی  چاق با موها و ریش های بلند سفید و عینک ته استکانی که بندش از پشت سرش گذشته مشغول طرح زدن بود.
با حوصله طرحم رو انتخاب کردم پیرمرد کاری به کارمون نداشت گذاشت هرچقد که میخوایم تو مغازش بین تابلوها و کاغذا و نقاشیا و نخ ها بمونیم تو سکوت کارشو میکرد.
گفتم چه خوب که اینجا هنوز هست من خیلی گشته بودم ولی پیدا نکردم گفت مگه دیگه خانوما از اینکارا میکنن مگه وایبر میزاره  بعد پول رو ازم گرفت و از خریدم تشکر کرد
با تابلوهای گلدوزی از مغازه زدیم بیرون.
انقد ذوق زده بودم که دوستم طاقت نیاورد و گفت تو چقد کلاسیکی مریم لاین و فیس بوک( البته فیس بوک داشتم مدتهاست غیر فعالش کردم) نداری گلدوزی میکنی و عروسک میبافی، راستی گفتم عروسک میبافم یکشنبه ها و سه شنبه ها از سرکار مستقیم میرم تو یه غرفه کوچیک که به تازگی پیداش کردم و یه خانم مسن  لاغر عینکی چادری مهربون ناز دوست داشتنی هرچند دقیقه یکبار عینکشو رو چشماش مرتب میکنه و گره ها رو یکی یکی یادم میده من با دقت نگاه میکنم میفهمم یاد میگیرم ولی به محض اجرا دستام به هم گره میخورن و ما دو تا با صدای بلند میخندیم.
...
پ ن 1: میگم شماره این مغازه قدیمی تو این کوچه پس کوچه ها رو چجوری پیدا کردی؟؟میگه  من خبرنگارم خانوم.
پ ن 2: طرح قبلی گلدوزی رو که قبلا راجبش نوشته بودن گذاشتم بلد نیستم لینک بدم ببخشید با عنوان " عنوانم نمیاد" دوست داشتید ببینید.
پ ن 3: طرح قبلی رو دوختنی همه بچه های فامیل عاشق گلدوزی شدن و من اجازه دادم دستای کوچولو نرمشون با نخ و رنگ و سوزن آشنا شه دیروز برای اونا هم تابلو خریدم.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰
میشینم پشت میزمو شیر قهومو هم میزنمو فکر میکنم به کارای امروزم
چقد کار دارم که...
بابت همشون انرژی دارم
صبح زود بیدار شدم، نزدیکای پنج دوش گرفتم موهامو با سشوار خشک کردم بافتم لباس عوض کردم و افتادم به جون خونه ای که بازم در غیاب  مادر کرده بودمش بازار شام
نمیدونم چه دردیه که دایم دارم فکر میکنم موهامو سشوار میکشمو فکر میکنم ظرف میشورمو فکر میکنم کیک میپزمو فک میکنم راستی کیک پختم ژله بستی هم درست کردم
تنها گذاشتم یه آهنگ قدیمی شاد پخش و شروع کردم به هم زدن تخم مرغ ها
...
عصر جمعه ام گذشت به تمرینای طراحی
آهنگ گذاشتم موهامو بافتم تخته شاسیمو گرفتم دستمو و مچاله شدم تو مبل و تمرین طراحی
تنهای تنهای
به خواهرم پیام دادم کاش دنیا الان متوقف شه


...
دیدمت
بعد از سه سال
دوستات واست یه هفته زودتر از تولدت سورپرایز پارتی گرفته بودن
همون وقتی که من داشتم کیک میختم همون وقتی که داشتم طراحی میکردم رفته بودی سر تمرین تیاتر
بچه های گروهت به یه بهونه ای از سالن کشیده بودنت بیرون و وقتی برگشتی
سووووووووورراپپپپپپپپپپپپپززززززززز
بعد یکی از بچه ها زنگ زده بود بهم که داریم میریم بیرون بیا
ترسیده بودم گفته بودم ازش اجازه بگیرید امروز روز اونه
دلو زده بودم به دریا و رفته بودم
بهت لبخند زده بودم گفته بودم" تغییر نکردی فقط لاغر شدی"گفتی بودی" تو هم" گفته بودم "پیر شدم" گفته بودی "مگه چند سالته"
حالا سهم من از داشتن فقط چک کردن آنلاین بودنت نیست
کاش سهم من از داشتنت فقط چک کردن آنلاین بودنت نباشه.
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

I Want My Sister Beside Me.


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

دلتنگتم نارفیق!


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

شب بخیر

امروز تمام مسئوایتهای کاریمو درست و به موقع انجام دادم

امروز ورزش کردم

امروز میوه خوردم

امروز نقاشی کشیدم

امروز میدل فینگرمو گرفتم سمت همه غصه ها همه دلتنگیا

امروز همه ی فکرای منفی که مثل ابر بالا سرم شکل میگرفتنو با دست پخش کردم

امروز خوشحال بودم

امشب آرومم

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰
عالی بود
دیروز عالی بود
بالاخره کلاس نقاشی ثبت نام کردم
هیجان انگیز بود دیدن اون همه بوم و رنگ هنوزم دلم با یادآوری اون همه رنگ میلرزه
بعدش از آموزشگاه زدم بیرون برای خریدن وسایلی که استاد لیست کرده بود وای نگم از فروشگاهی که پر قلمو ومدادرنگی و جعبه های آبرنگ بود 
قسمت هیجان انگیز تره ماجرا فروشگاه لوازم قنادی درست مقابل فروشگاه لوازم نقاشی بود
رفتم تو فروشگاه و ذوق زده گفتم وای اینجا از فروشگاه قبلی هم بهتره و فروشنده خیره موند به مشتری خل وضعش
قالب شیرینی پنجره ای خریدم
کمی هم آرد
شب به تلاشم برای درست کردن شیرینی پنجره ای گذشت
شکل شیرینیام نشد اون چیزی که باید باشه ولی طعم جالبی داشت و تجربه ی فوق العاده ای بود مگه میتونستم چشم بردارم از شیرینی در حال سرخ شدن؟
شب قبل خواب پر از هیجان بودم هیجان وسایل نقاشی جدیدم وسایل آشپزی جدیدم حتی چدبار بلند شدم قلموهامو لمس کردم و باز یه لبخند گنده نشست رو صورتم و هی پیش خودم فکر کردم چرا پنجشنبه نمیشه؟؟؟
آخر بلند شدم سجادم رو باز کردم تسبیح ام البنیم رو درآوردم رفتم دراز کشیدم چشمام رو بستم و شروع کردم ذکر گفتن 
کم کم چشمام گرم شد.
...

  • مریم ...