تمام دیروز از خشمی عظیم تو وجودم رنج کشیدم خشمی که دنبال دلیلش همه جا گشتم حتی تو خودم
دکتر شیری میگه رفتاری در دیگران که موجب رنج شما میشه صفتیه که به صورت ناخودآگاه تو وجود خودتون هست
پس دلیل خشم من هم باید چیزی تو درونم باشه که پیداش نمیکنم یا پیداش میکنمو جرات مقابله باهاش رو ندارم....
دیروز خشمم رو همه جا دنبال خودم کشیدم از سرکار به خونه از خونه به باشگاه
تو باشگاه خشمم با من بالا و پایین میپرید با من نفس عمیق میکشید و با من دراز نشست میرفت
یکجایی وسطای کار دو تا دمبل سنگین گرفتم دستم و تمام حرکات ایروبیک رو با اونا رفتم و به خشمم گفتم حالا بیا...
خشمم خسته شد بازوهاش درد گرفت و از نفس افتاد بعد قهر کرد من به قهرش محل نزاشتم غمگین شد
یه غم سنگین که رفت و نشست گوشه دلم...
تمام دیشب همونجا نشسته بود از همونجا با یار تکسینگ میکرد غر میزد از بی توجهی من میگفت...
امروز صبح زود غصه سنگین دلم بغض شد و با بغض زنگ زد به آقای همیشه مهربون و با صدای خوابِ خوابِ آقای همیشه مهربون باریدن گرفت...
آقای خوبِ همیشه مهربون دست نوازش کشید رو سر غمم...گفت انقد مامانتو اذیت نکن غروب میام دنبالت بریم قهوه بخریم باشه؟
باشه