دارم گزارشهایی که نوشتم رو ادیت میکنم سرم به کار خودمه و آهنگای پلی لیست یکی یکی همزمان با آهنگ نرم صدای کیبورد تو گوشم تکرار میشه
جهان به اعتبار خنده ی تو زیباست...
بهشت من همین دقیقه ها همین جاست...
لبخند میاد میشینه گوشه ی لبم، از دختری که حوصله نداره عینک مطالعه اش رو بزنه و چشماشو با اخم ریز کرده و گزارشش رو تایپ میکنه تبدیل میشم به دختری که چهره اش باز شده حالا اگه همکارام منو ببینن متوجه میشن یه چیزی باید حال بیقرار امروز رو خوب کرده باشه...
جهان به اعتبار خنده ی تو زیباست... هر بار که این جمله رو میفرستی میفهمم که دلتنگی بیقرارت کرده مثل همه ی وقتایی که پشت خط یا کنارت به یه موضوعی خندیده بودمو گفتی آخیش همیشه بخند مریم همیشه بخند چقد خنده هات خوبه
...
عزیز دلم دو جا کار میکند تقریبا هیچ روزی زودتر از 10 و 11 شب به خانه نمیرسد چند آزمون مهم و سرنوشت ساز دارد باید حواسش به نمایشنامه اش که در مرحله ی تمرین برای اجراست باشد بعد در همه ی سه ماه گذشته هر بار که سردردهای لعنتی ام سراغم اومده که تعدادشون کم نبوده ، اومده دنبالم بردتم دکتر بردتم درمونگاهی که فاصله اش با خونمون با پای پیاده هم کمتر از پنج دقیقه اس ولی میاد از کارش میزنه از درس خوندنش از اون سر تهران ،که تنها نباشم که حس غریبی نکنم میدونه چقد از تنها بودن از نبودنش تو راهروها یا اتاق بی روح تزریقات میترسم.
میاد که ساعت هشت شب از کلاس تنها برنگردم خونه یا تمام وقتایی که حوصله ندارم برم کلاس و میخوام کنسل کنم بهم شوق ادامه میده تو هیچ مرحله ای تنهام نمیزاره ، چیزی بروز نمیده ولی میدونم همه ی اینکارا تو روزای شلوغ و کار سختش براش راحت نیست میدونم وقت کم میاره میدونم خوابش نامنظم و کم شده ولی همیشه همراهمه توی این مرحله از زندگی که داره نفسمو میگیره نفس شده برام، انگیزه ی زندگی...
...
میگم تو منو بلدی
میگه تو زندگی منی آدم باید زندگیشو بلد باشه.
- ۹۶/۰۳/۲۳