وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

پنج شنبه بخیر

مثل زنای قدیمی که چارقدشون رو میبستن کمرشونو زیر سایه ی دیوار میشستن به سبزی پاک کردن و از هر دری حرف زدن، همکارای خانم جمع شدن تو یکی از اتاقا  و از هر دری حرف میزنن، درست مثل هر پنج شنبه...
درست مثل هر پنج شنبه تنها نشستم تو اتاقم، دلم اما پیش دختراست خاله زنکی به نظر میاد ولی دلم حرفای خاله زنکی میخواد دلم نمیخواد کتاب "چارچوب شایستگی مدیران پروژه" رو بخونم دلم نمیخواد ایمیلم رو چک کنم دلم نمیخواد به محصول و خدمت و سودآوری و نقطه ی سربه سر فک کنم، دلم نمیخواد  بشینم نمونه سوالای امتحان فردای بابا رو با خودکار پررنگ و خط درشت پاکنویس کنم که چشمای قشنگ  طفلکیش حداقل با  دو تا عینکی که وقت مطالعه میزاره بتونه بخونه.
دلم میخواد چارقدمو ببندم کمرم برم پیش دخترا در مورد راه تازه نگه داشتن سبزی خوردن تو یخچال حرف بزنم در مورد مدل مزخرف مانتوهای بازار، در مورد سازمانمون که داره تعطیل میشه...
نمیتونم اما، ذهنم میچرخه حول پرسشنامه ی کارآفرینی،اگر فقط میتوانستید یکی از شغل های زیر را انتخاب کنید کدوم را انتخاب میکردید؟ فروشندگی وسایل کامپیوتر، حسابدار یک شرکت؛ وکیل امور جنایی؟ خب راستشو بخوای گلدوزی برای کوسن جدیدم...
باید کارامو شروع کنم باید دل بدم بهشون، خودکارای رنگی اکلیلی رو میچینم جلوم  زرد و آبی رو برمیدارم و شماره میزنم : 1) پاکنویس نمونه سوالای بابا....
خدایا توکل بر تو امروز و هر روزم توکل بر تو ...منو شرمنده ی بابا نکن.

پ ن موقت برای یاسی: یاسی جانم امروز همزمان با کارهام این آهنگ رو گوش میدادم شنیدنش برات خالی از لطف نیست.
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

بسم ا...

یه روزی ام میبینم که همه ی این بدو بدو ها تموم شده, پروژه هات به نتیجه رسیدن تازه بابا هم فارغ التحصیل شده بعد رادیو آوا رو گرفتی داره آهنگ شیرازی پخش میکنه نشستی زیر باد کولر چایی گل سرختو مینوشی و گلدوزی میکنی...
قول میدی؟
قول میدم.
...
متن بالا رو دیشب نوشتم همون لحظه ای که ذهنم از فکر کردن به پروژه ی خودم و همکارم که مسافر کربلاست و من عهده دار وظایفش, خسته شده بود همون لحظه ای که دستام بخاطر ورزش سنگین درد میکرد همون لحظه ای که به اصلاحیه های پایان نامه بابا نگاه میکردمو فک میکردم نرم افزارای آماری رو چطور به بابا یاد بدم بهتره, همون لحظه ای که انگشتام بخاطر تمرینای طراحی سیاه شده بود همون لحظه ای که رادیو داشت آهنگ لالایی رو پخش میکرد همون لحظه ای که مامان با چای و بیسکوویت و خرما اومده بود تو اتاقم...
حالا...حالا صبح قشنگِ فرداست صبحِ قشنگِ چهارشنبه ی دوست داشتنی... خبری از خستگی بی رحم دیشب نیس هرچند هنوز بدن طفلکیم عجیب درد میکنه...
حالا... نشستم پشت میزم چای به لیمو و تخم گشنیزمو مینوشمو سررسیدمو باز میکنمو به عادت هر روز که شعر یا نثر کوتاهی تو تاریخ همون روز سر رسیدم برای حضرت یار که هر گز نمیخوندشون و برای دل خودم که هزارباره میخونمشون مینویسم" سیر نمیشوم ز تو بس که لطیف منظری".
زیرش یه to do list مینویسم به چه بلندی...
روزی که انقدر آروم و هدفمند شر ع شده قطعا بخیر شده.
خدایا سپاسگزارتم و توکلم بر تو.
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

یجوری سایه بشو ...

داری خوابم میکنی
مستُ خرابم میکنی
یجوری گیجم میکنی
داری کبابم میکنی
داری گولم میزنی تو
داری آبم میکنی

داری با جنسِ نگات
از منُ دل تو رد میشی
داری با رنگ صدات
از من و دل تو رد میشی

آخ داری گیجم میکنی
با دل عجینم میکنی
داری مستم میکنی
یجوری خسته ام میکنی

نمیخوام از این نگاه
با کسی صحبت بکنم
نمیخوام راز دلم رو
با تو حاشا بکنم
نمیتونم خیالتُ
 زیر نسیم عاشقی داد بزنم
یجوری فریاد بزنم....

داری خوابم میکنی...

...
نشسته ام پشت میزم به گلدون گل  تازه ای که  برای میزم خریدم نگاه میکنم و دل به کار نمیدم و دل به آهنگ چرا
دل به صدای جیغ جیغ بچه ای که هر روز صدای شیطنتاش تا شرکت ما تا پنجره ی اتاق من و تا میز من میاد 
دل به پرسشنامه هایی که باید تحلیلشون کنم نه
دستامو حلقه میکنم دور لیوان شیشه ای داغ و میارمش نزدیک صورتم
عطر گل سرخ و دارچین و بهار نارنج...
سررسیدم رو باز میکنمو لیست کارا...

بیا از همین شبا یجوری ام تو رد بشو
یجوری سایه بشو یا اینکه همسایه بشو

دارم فکر میکنم باید به بابا آمار یاد بدمو و چند تا پاور باید بسازم ترجمه ی مقاله ی فلان و طرح آبرنگی که از عید مونده رو دستمو تکلیفای طراحی و کتابایی که از کتابخونه گرفتم...
دلم میخواد همشون رو بزارم کنار همه ی همهشون رو بعد برم بُدوام برم ساعتها بدوام
...
پیام داده چیکار میکنی؟
جواب دادم هیچ دارم یکی یکی قورباغه هامو قورت میدم
میگه قورباغه نخور میام دنبالت بریم ناهار بخور
نمیرم براش؟؟؟
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

آخ دلم...

وسط حالی که الان دارم که قُلُپ قُلُپ دم کرده ی گل گاوزبون میخورم که حالم...

وسط اصلاح نگارش فصل نمیدونم چندم طرحِ...

گیر کرده لای فازهای پروژه ی...

با بغضی که نه میترکه نه فرو میره...

دوست دارم پاشم برم برات یه ماگی بخرم که روش نوشته شده باشه " خاک بر سر کن غم ایام را"


  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

:)

صبحی که داشتم میرفتم سرکار مامان گفت یه ظرف چاغاله و گوجه سبز گذاشتم ببری سرکار, با عجله ظرف غذامو از یخچال برداشتم و گفتم نه وقتی برگشتم میخورم...

تمام امروز به این لحظه فکر میکردم وقتی. ساعت پنج قهوه میخوردمو طرح میزدم وقتی از صبح چشم دوخته بودم به مانیتور وقتی ساعت چهار نقطه ی آخر فاز اول پروژه ای که امروز آخرین مهلتش بود رو گذاشتم وقتی بدو بدو خودمو رسوندم به جایی که با بابا قرار داشتم و بعدش با بی آر تی به کلاس تا هشت شب..

وقتی سر کلاس بچه ها بهم گفته بودن وای مریم خستگی از سر و روت میباره مقنعه ام رو مرتب کرده بودم لبخند زده بودم که نه اتفاقا خیلی هم روبه راهم...

وقتی بابا پیام داد پروپوزالش تصویب شده...

به این لحظه فکر میکردم به لحظه ای که " اوی عزیزم" پیام "من خونه ام" رو ازم دریافت میکنه و پیام خسته نباشیدش رو دریافت میکنم به لحظه ای که شام خوشمزه رو از هول و گرسنگی نجویده قورت میدم به الان که نشستم رو تخت چاغاله میخورم با گوجه سبز و دَلار و همزمان کتاب میخونمو از دست هولگر یک و سلستین حرص میخورم تمام امروز به این لحظات فکر کردمو انگار هزار سال طول کشید تا بهش برسم.

...

غروب جمعه ای دلم گرفته بود زنگ زدم که بیا بریم بیرون

بعدتر سر شام همون لحظه ای که پیتزای خودمو خورده بودم داشتم رُست بیفش رو میخوردم  پرسیدم راستی مناظره رو نگاه نکردی؟

گفت داشتم نگاه میکردم که زنگ زدی...

میگم اصلا عشقت بهم ثابت شد.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰
آمدم بنویسم خیلی بد است که وقتی دارید برای پدرتان در مورد سفارشی سازی محصولات پژوهش میکنید و آهنگ گروه دال توی گوشتان پخش میشود و از دنیا و متعلقاتش جدا شده اید نمیتوانید لابلای نت ها و برگه ها و مقاله ها برای یارتون بنویسید:

" باز تو از کوچه ما گذشتی
باز کمی دور این خانه گشتی
تا هوا ناگهان تازه تر شد
دنیا از قدمهای تو باخبر شد
من که سرخورده و خسته بودم
در این خواب آهسته بودم
شبم با تو رنگ سحر شد
...

به یاد تمام وقتهایی که در تختم دراز کشیده بودمو یهو پیام دادی خانم باز که چراغ اتاق شما خاموشه، نور پنجره ی اتاق شما نور امید ماست خاموشش مگذار.
...
پ ن موقت : دیگر خودتان که میدانید باید گذر اردیبهشت گروه دال را دانلود کنید دیگه؟
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰
ساعت پنج و نیم صبح که به قاعده ی هر روز بیدار شدم ساعت رو اسنوز کردم تا یک ربع به شش صبح، برعکس هر روز با صدای ساعت یهو نپریدم که کارامو بکنم حالم گرفته اس
پروپوزال بابا تایید نشد...
تختم رو مرتب میکنم، قهوه دم میکنم، برای پرنده ها نون خشک میریزمو سیب زمینی و تخم مرغ میزارم آبپز شه و یه خیار رو میشورمو خرد میکنم  تو قمقمه برای باشگاه، ته مونده ی غذاهای دیشب رو میزارم دم دست  برای گربه هایی که از باشگاه برگشتنی خودشونو برام لوس میکنن
تازه ساعت شش و یازده دقیقه اس نماز میخونمو ساعت رو کوک میکنم برای هفت صبح و تا هفت غرق میشم تو عطر قهوه و صدای شجریان و تمرین طراحی...
بعد با صدای ساعت بلند میشم زیر سیب زمینیا رو خاموش میکنمو با تخم مرغا پوست میگرمشونو تو ظرفای جدا میزارم ضد آفتاب میزنم و آماده میشم که برم سر کار...
وای خدایا کارت بلیتم هم شارژ نداره....
حالا ...حالا نشستم پشت میزم توی فلاسکی که حضرت یار برام خریده چای کاکوتی و دارچین دم کردم و به یادداشتهایی که استاد بابا برای پروپوزال تایید نشده اش گذاشته نگاه میکنم
دوست دارم بهش ایمیل بزنم

 جناب آقای دکتر فلانی
با سلام و احترام
من دختر دانشجوی 52 ساله ی شما آقای فلانی هستم مردی که رشته ی خوبش رو تو سالهایی که بچه های روستا حتی تا راهنمایی هم درس نمیخوندن از یه دانشگاه خوب رها کرد...
آقای دکتر فلانی پدرم مرد خودساخته ایه که برعکس عموها و عمه ها حمایت پدر شامل حالش نشد، مرد خودساخته ای که سالهای دبیرستان خرج تحصیل خودش و خواهر بیوه اش با چهارتا بچه رو میداد
آقای دکتر فلانی من از دست شما عصبانی هستم چون شما نمیدونید تو سالهایی که شما تیله بازی و کارت بازی میکردید( شاید هم بازیهای کامپیوتری آخه شما بچه ی شهر هستید ما بچه های روستا از این بازیا میکردیم) پدر من مقاله های انگلیسی میخوند، هنوز سفر شمالی رو که پدرم رو نیمکتای جنگل سیسنگان مینشست و با یه دیکشنری گنده کتابای زبان اصلی میخوند یادمه.
آقای دکتر فلانی شما نمیدونید من و بابام با چه خستگی ای و انگیزه ای هر روز بعد کار نشستیم مقاله خوندیمو ترجمه کردیمو علامت گذاری کردیمو متغیر تعریف کردیمو فرضیه ساختیم...آقای دکتر فلانی من سه روز تعطیل از صبح تا شب یکسره تایپ کردم تا کار پدرم یه کار بی محتوا و کپی نباشه...
آقای دکتر فلانی یعنی اصلا معلوم نییست پدرم چقدر پرمشغله اس؟ این رو از چشمای بی فروغ و خطای روی صورت و موهای جو گندمیش نفهمیدی؟؟؟ اینکه مردی با این همه مشکل از استراحتش میزنه تا آرزوی سالهای جوونیش به واقعیت بپیونده؟؟؟
آقای دکتر فلانی خیلی دوست دارم اینارو براتون بنویسمو دکمه ی سند رو بزنم نمیتونم اما...
دستمون بدجوری زیر ساطورتونه
آقای دکتر فلانی با همه احترامی که سعی میکنم براتون قائل باشمو شما رو به عنوان یه استاد با معیارهای خودتون درک کنم باید بگم شما من و پدرم رو دست کم گرفتید ما شما رو شرمنده میکنیم.
...
چای کاکوتیم دم برد باید چندتا تماس بگیرم به روند کنترل پروژه ام یه نگاهی بندازمو کارمو شروع کنم 
نباید...نباید.. نباید بزارم دیگران آرزوهامو بدزدن.
...
پ ن موقت : میدونید من دختر بی منطقی نیستم تایید نشدن پروپوزال یه مورد عادی تو روند نوشتن پایان نامه اس، پروپوزال خودم هم بار اول تایید نشد و به پایان نامه ام بارها اصلاحیه خورد ولی جناب آقای دکتر فلانی استاد راهنمای بدقلقی هستند که حتی بعضی از دانشجویانشون دو سه سالی میشه که بخاطر پایان نامه کارشناسی هنوز فارغ التحصیل نشدند.

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

اون لحظه رو میگم

تمام بدوبدوها را که بگذاریم کنار...تمام طرحای نصف و نیمه ی روی میزم، کار آبرنگ ناتمامم، تماسهای گرفته نشده، پایان نامه ی بابا، پروژه ی کاریم و بوکمارکی که لای صفحه ی 375 کتابم مانده ....
اون لحظه ای که با مانتو و مقنعه تو آشپزخانه ایستاده بودمو داشتم سیب زمینی آبپزم رو برای باشگاه پوست میگرفتم و دستم  از داغی وسط سیب زمینی میسوخت و یه دفعه از صدای خوردن قطرات بارون به پنجره به خودم اومدم... اون لحظه رو زندگی کردم.
...
یادم رفته پشت پنجره برای یاکریما نوخ خشک بریزم بیان و به زمین خالی تُک بزنن چی؟
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

تجربه اول

قلبم تو سینه میکوبه

تا یک ربع دیگه " تو عزیزم" تو اتاق کنفرانس شرکت ما نشستی، البته خداروشکر جلسه با من نیست وگرنه حسابی جلوت وا میدادمو میگفتم کلا پروژه مال شما اصلا سودش مال شما زیانش مال ما، ولی فکر نکنم خانم و آقای فلانی که با شما جلسه دارند به اندازه ی من جلوت کم بیارن، شاید هم کم بیارن همه چیز به چشمای تو بستگی داره مگه میشه جلوی چشمای قشنگت کم نیاورد؟
وای چرا انقد رنگ من زرده؟ شط رژگونه رو میکشم رو گونه هام، پیام دادی  اسم خیابون رو پرسیدی؟؟ یعنی داری میرسی؟ یه موقع نیای تو اتاق من چرا این میز انقد به هم ریخته اس، جای کرم مرطوب کننده رو کیسه آخه؟
 خب فقط باید بیام سلامعلیک کنم، خوش آمد بگم و شما و همکارام رو بهم معرفی کنمو برم و هیچ کار غیرعاقلانه ای نکنم مثلا یهو نپرم ماچت کنم و البته حواسم باشه دستام نلرزه.
خوش آمدی جان شیرینم، خوش آمدی.
...
بعدا نوشت : که بعد مدیر من عاشق تو بشود بیاید خنده خنده به دخترها بگوید  بچه ها کیس خوبی بودها. 

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

گاهی اوقات پُرم از نوشتن ولی هرکاری میکنم هیچ زمانی برای نوشتن پیدا نمیکنم یا اونقدر خسته ام که به محض وارد شدن به پنل مدیریتی خوابم میبره. الان دلم نوشتن میخواد ولی حرفی نیست جز روزمرگی.

سه شنبه ی تعطیل وسط هفته عجیب به جونم مزه کرد, صبح قهوه رو همزمان با تورق کتاب چهار اثر از فلورانس مزه مزه کردم

راستی گفته بودم تورق این کتاب رو لای به لای کارام قرار دادم؟ میخوام هرجوری شده به مثبت فکر کردن عادت کنم انقد تا برام بشه مثل یه عمل غیر ارادی ولی حیاتی...مثل نفس کشیدن.

روز خوبی بود روزی که من بتونم سه تا مانتو اتو کنم اتاقمو مرتب کنم 300 صفحه از کتاب جدیدی که شروع کردمو بخونم طراحی تمرین کنم به بابا کمک کنم موضوع پایان نامه پیدا کنه و براش مقاله سرچ کنم ,کیفم رو بدوزم و وسایل باشگاه فردا رو بزارم دم دست و با مامان یک فیلم بی مزه ببینیم قطعا روز خوبیه.

حالا؟حالا موهام رو گیس کردم به دستهام وازلین زدم, دستام بوی روغن ماشین میده لابد بابا بعد از تعمیر ماشین دستای مهربونشو با وازلین من چرب کرده .

دراز کشیدم روی تخت و به کارهای پیشِ رو فکر میکنم

ثبت نام کلاس نقاشی برای ترم بهار

کمک به بابا برای نوشتن پایان نامه

همراهی خواهرم برای خرید سیسمونی

تکمیل پروژه ی شرکت

خریدن قلک

و...

مامان میگه چقد هوا گرمه,  با وجود اینکه تمام شوفاژها خاموشند و پنجره ها باز ,

نمیگم مامان گرم نیست نمیگم احتمالا شما در شرف یائسه شدنی نباید بگم, فقط بلند میشم پنجره اتاقم رو بیشتر باز میکنم.

راستی یادم باشه سرچ کردن در مورد راههای جلوگیری از افسردگی یائسگی  رو هم تو برنامه هام قرار بدم.

آیه الکرسی میخونم فوت میکنم سمت آسمون مشهد ,میرسه به تو عزیزِ راهِ دورم, آلارم گوشیم رو تنظیم میکنم برای ساعت پنج و نیم , تسبیح ام البنینم رو تودستام فشار میدمو و انقد صلوات میفرستم تا چشمام گرم شه به عادتِ هر شب.

...

دلم مثل قهوه ی توی نقاشیم گرمه.



 پ ن موقت : عکس کیک و کادوی تولد خاصم رو گذاشتم اینجا دوست داشتید ببینید.

  • مریم ...