دارم وسایل فردا رو آماده میکنم مقنعمو با نرم کننده میشورمو اتو میکنمو عطر میزنم آویزون میکنم کنار مانتو و شلوارم. دارم وسایل کیفمو چک میکنم دفترچه بیمه, کیف پول, کارت مترو..و مرجان میخونه" خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کورِ بی تو, رنگِ خوشبختی عزیزم دیگه از من دورِ بی تو" که بغضم میترکه. تنها بودن تو خونه این حسن رو داره که میتونی با خیال راحت گریه کنی هرچند اوج غصه من اشک ریختن تو سکوته.
دوباره استرس دارم استرسی که خیلی پایه منطقی نداره یا اگه داره نباید انقد زیاد باشه انقد که منو به گریه بکشونه.
با بابام قهرم ولی فک کنم متوجه نشد وقتی زنگ زد کلی چاق سلامتی کرد و قربون صدقم رفتو من بعد هر جملش فقط گفتم مرسی بدون اینکه حتی حالشو بپرسم. حالا شاید فردا که میره ماموریت ازش خداحافظی نکنم متوجه شه.
دهنم خشکه درب یخچالو باز میکنم از بین اون همه نوشیدنی و شربت و دلستر دستم میره سمت آبِ کرفس و یه لیوان برای خودم میریزم.
پاشم جواب این اس ام اس کاری رو بدمو برم سراغ نقاشیم. میدونم که حالمو بهتر میکنه.
بعدا نوشت: مثل اینکه بابام متوجه ناراحتیم شده بود و اون تماس هم به همین دلیل بوده. میگم چرا نمیدونست چی بگه و سوالای بی ربط میپرسیدا. عزیزم میگه درسای دانشگاه چطوره؟ میگم بابا من که دیگه درسی ندارم :)