میرم سراغ گردگیری و مرتب کردن کتابخونه بابام، بعد هم کتابخونه برادرم، جاتون خالی همه ماهنامه های کامپیوتریش رو ریختم دور.
مادرم امروز غذا درست کرده بود هر چند دکتر گفته در حد یه پیاز داغ هم زدن هم نباید کار کنه ولی دل مهربونش طاقت نیاورده باز، میل رو پایان نامه کار کردن هم نیس، پس دست و صورتمو با صابون آلوورا میشورم، مرطوب میکنم برق ناخن میزنمو دراز میکشم رو تخت.
نمیدونم چرا ولی دلم عمیق شور میزنه! پیش خودم فکر میکنم اصلا همون بهتر که من همیشه سرم شلوغه وگرنه تا حالا از استرس مرده بودم که!
فردا میرم دروازه دولت، همونجایی که ازشون تابلوی گلدوزی میخرم، پیش همون پیرمرد تپل دوست داشتنی که چند مدل گره زدن رو یادم داد.
میرم بگم همون روز اولی که طرح گلدوزیمو ازش خریدم خوردم زمینو طرحم شکست، میرم بگم با یه بدبختی دوختمشاااا یه کاریش بکن دیگه!
میرم تا با حوصله بین طرحاش بگردمو اونم تو سکوت گلدوزی کنه و آخر هم از خریدم تشکر کنه! میرم تا قدم بزنم کوچه پس کوچه های مرکز شهر رو تو شلوغیای دم عید! نگاه کنم به جنسای دست فروشا و یکی دو تا وسیله کوچیک ازشون بخرم، عبور کنم از کنار مشتری هایی که خسته از خرید یه گوشه ایستادنو و اسنک و فلافل میخورن.
کاش تهرانم همیشه انقد غوغا بود کاش مردمم همیشه انقد شاد بودن، آخ از اسفند و معجزه هاش!
...
پ ن: این جایی که ازش تابلو گلدوزی خریدم یک سری طرح هم برای نقاشی داره شاید کمکی باشه برای کسایی که میخوان شروع کنند یا تو عید حوصلشون سر میره، بنظر کار خیلی راحتی میاد و نتیجه نهایی هم یک تابلوی زیباست. انشااله فردا ازش عکس میگیرم شاید سرتون رو تو عید گرم کرد.
- ۹۴/۱۲/۰۳