آهنگ پریزاد از رادیو پخش میشه و من به تو فکر میکنم...
پریزادِ من, پریزادِ کوچک من, عروسکم...
امروز به محض رسیدن به خونه با دیدن حجم خالیِ خونه با دیدن خونه ای که هیچکدوم از اون شش نفری که من نفسم به نفسشون بنده نبودند بغضم ترکید نشستم جلوی درِ ورودی و دستام رو گرفتم جلوی صورتمُ با صدای بلند گریه کردم
برای تو برای این ویروس بدقلق دلتنگی که بی انصاف همیشه به همه قلبم حمله میکنه.
فکر کردم به تو و خدای تو که به واسطه ی خواهرم از تو نگهداری میکنه به عظمت خدای تو...
تمام اضطراب ناشی از لج بازی و شیر نخوردنت تمام گریه هات که البته طبیعیه و من طاقت شنیدنشون رو ندارم به محض رسیدن به خونه,وقتی حجم خالی خونه آوار شد رو سرم رو دلم, شد یه هق هق بلند انقد بلند که نفسم تنگ شه و به سرفه بیفتم.
حالا نیومدم اینارو بنویسم نیومدم از زشتی دنیا بنویسم دنیایی که شش عزیزِ من رو داره هنوز بهش امید هست اومدم بنویسم عزیز دلبندم, عزیز کوچکِ دلبندم دنیا زیباست نماز هست سیب هست شکلات هست ایمان هست نقاشی هست عشق هست نیایش هست سعدی هست و کتاب هست...
راستی دوست داشتنی, اولین کتک زندگیت رو هم از من خوردی و باور کن آن کتک که هیچ برای تو و سلامتت میتوانم خودت و همه دنیا رو بارها و بارها و بارها بزنم.
این تازه اول قصه من و توست جوجه
تولدت مبارک.
...
خدایا خدای خوبیها نماز شکر من رو بپذیر و قاصر بودن زبان این بنده حقیر برای سپاسگزاری ات را ببخش.
هر نفس شکر.
...