عزیزم...عزیزترینم...
اگر روزی روزگاری گذرت اینجا افتادُ و حس کردی این کلمات چقدر آشنایند...این نقاشیها...این داستانها...
بدان که تو خاله ای داشتی که از شدت دلتنگی برایت روزی هزار بار عکس ها و فیلمهایت را میدید ... ذوق میکرد... اشک میریخت و با صدای بلند قربان صدقه ات میرفت...
اگر روزی روزگاری منور کردی این کلبه تاریک تنهایی را...من تو را...(بُغض، بُغض، بُغض)...
عزیزترین...عزیزترین...
- ۹۶/۰۵/۲۸