جوری تشنمه که هیچوقت اینجوری تشنه ام نبوده
خیلی خسته ام
خسته کار و درس، هنوز امتحانا تموم نشدن و من تا اواسط هفته آینده درگیرم
دوست ندارم کم بیارم دوست ندارم تو کارم کم بزارم نمیخوام خستگی مغلوبم کنه
باید مثل همیشه باشم پرانرژی و شاد
فردا شب تولد بابامه نمیخوام هیچی فردا شبو خراب کنه نمیخوام فرداشب از خودم ناراضی باشم باید خوب کار کنم خوب درس بخونم و برای فردا شب با خیال راحت با یه کیک و یه شمع 51 برم خونه
...
پنج شنبه با یکی از دوستام رفتیم تره بار و چند جعبه گیلاس و هلو و خیار خریدیم بردیم کهریزک، همونجا شستیم، خشک کردیم بسته بندی کردیم و پخش کردم
همه ی ناخونهام شکست
بعد دوستم رفت بهشت زهرا سرخاک پدرش من موندم پیش بچه ها
چقد دوسشون دارم
دوستم پرسید خب بالاخره خدا یه چیزی تو نهاد آدم گذاشته چه جوری تامینش میکنن با این شرایطشون؟
سوال خودمم هست
....