دیروز آروم و سر به زیر سر شد, من لیست کارهای دفتر رو توی سررسیدم نوشتنو و کنار هر کدوم که انجام شد یه تیک صورتی اکلیلی زدم, دیروز روز آرومی بود روز آرومِ کم انرژیِ من...
روزی که به امید دیدن همسرم و فیلم تختی و بودنمون با هم سر شد.
عصر دو تا قلمه پتوس رو که حسابی ریشه گرفته بودن زدم زیر بغلم تا برم خونه, تو حال و هوای خودم داشتم یه مسیری رو پیاده میرفتم که سرم گیج رفت افتادم شقیقه ام به یه میله آهنی اصابت کرد و مابقی داستان رو بزار تند بگم برات, کنسل شدن جلسه همسرم, بیمارستان, تاری دید, گوش درد و سر درد و سی تی اسکن...
حالا فردای همون روزه, من از توفیق اجباری تو خونه موندنم استفاده کردم.
صبح که از خواب بیدار شدم کلی برنامه چیدم, ولی به خودم یادآوری کردم یادت رفته سال بدو بدو نیست؟؟. سال لیست کردن کارها و تیکهای پشت سر هم؟؟؟؟
چای چنین صبحی باید که دارچین باشه, یه تیکه دارچین توی قوری میندازمو دو سه تا تیکه ظرف کثیف توی سینک رو میشورم, لباس ها رو توی ماشین میندازمو از گلدون نعنای توی آشپزخونه نعنا میچینم که توی چایم بریزم.
صبحم با عطر نعنا و دارچین و رسیدگی به گلها شروع شد.
حالا هم که دارم این چیزها رو مینویسم, قلمه های جدید پتوس رو توی گلدون کاشتم, صدای اذان از مسجد محل میاد و نسیم از پنجره و صدای قشنگه پرنده ها از درختای اقاقیا و انار و زیتون سیاه پایین ساختمون, مانتوی شیری و مشکی و سرمه ای روی بند رخت تکون میخورن و جورابهای رنگی شسته شده سر جاشونن.
حالا هم میخوام دل بدم به خواب قیلوله ظهر, عشق سالهای وبا و انتظار برای مادرم و دلتنگی همسرم...
همین...