وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۱
  • ۰

روز اول

باغبون محل داره به گلها رسیدگی میکنه، من تو طبقه سوم روی تخت نشستمو صدای بیل زنیش رو به وضوح میشنوم، جز صدای بیل زنی آقای باغبون و پرنده ها و حرکت ماشینا که ما دیگه حسابی بهش عادت کردیم و حتی انس گرفتیم صدای دیگه ای نیست، آخ چرا صدای حرکت انگشتام روی کیبورد که از این صبح بهاری سی سالگی مینویسن.
امروز تصمیم گرفتم شبیه خانم شین یه چله آغاز کنم، چله نوشتن، بعد دیدم من که در سراسر عمر وبلاگنویسیم چیزی جز صدای پرنده ها و قهوه و نقاشی و آبرنگ ننوشتم چی دارم که چهل روز پی در پی بنویسم، چه میشود کرد زندگی یک زن سی ساله بی خبر از روزگار با دنیای خیلی کوچولوش که قد یه خونه اس تا فقط کوله پشتیش و عزیزانش توش جا شن احتمالا جز خودش برای کسی جذابیت نداره.
ولی الان دوست دارم از این روزها بنویسم از سی سالگی، راستش خاطره درستی ندارم از تمام سالهایی که گذشت بس که زندگیشون نکردم میخوام از این به بعد زندگی کنم، این روزها رو زندگی کنم، روزهایی که برای من و همسر پرتلاشم روزهای بی ثباتی هستند سرعت دویدن ما به افزایش قیمت ها نمیرسه و ما هی داریم تلاشمون رو بیشتر میکنیم، این وسط وضعیت من بهتره، حداقل دست تنها نیستم ولی اون عزیز طفلکی...
دوست دارم از این روزها بنویسم، روزهای پیاده روی های طولانی با پریزاد، لاک اکلیلی صورتی خیلی کمرنگ، ذوق جون گرفتن شمعدونی و گلدون نعنای توی آشپزخونه...
روزهای اضطراب...التهاب چشم، دارو، تاری دید و تماس با فوق تخصصان قرنیه...
روزای خیالبافی...رویاسازی، بی طاقتی برای میز دو نفرمون کنار پنجره خونه خیلی سبزمون به لطف دستای خیلی سبزش...
پس شروع میکنیم...
بسم الله...


  • ۹۸/۰۳/۰۶
  • مریم ...

نظرات (۵)

سلام. حتمن بنویس.
چشمت در چه وضعیتیه؟

پاسخ:
دوست دارم بنویسم پری شان ولی خیلی هم حرفی برای گفتن ندارم...
پنج شنبه پیش چشم پزشک بودم پری شان گفت بخاطر عفونت روی قرنیه چشمهام لکه ایجاد شده و دارو تجویز کزد ، فردا وقت فوق تخصص قرنیه دارم ایشالا که میگه چیزی نیست راستش رو بخوای میترسم چون دیدم تاره متاسفانه.
به و به
پس قراره که ما چهل روز چشممون به ستاره ی وبلاگت روشن بشه مریم؟
چی بهتر از این؟
:)
حظ و کیف مداوم.
پاسخ:
قربونت برم عزیزدلم، راستش من حرف زیادی برای گفتن ندارم جز یه برنامه منظم و یکنواخت که با جزئیات ازش خبر دارید عارفه، ولی میدونی اینکه زندگی از شدت آرومی یکنواخت میشه جای قدردانی و شکرگزاری داره و کاش یادم نره عارفه.
به به بنویس و خاطره بساز
پاسخ:
راستش حنا تنها دلیلم برای نوشتن همین بود که به لحظه هام فکر کنم به روزی که از سر میگذرونم که شاید یادم بده تو لحظه زندگی کنم که سی سالگی نره از دستم...
موفق باشی عزیزم
منتظر برای خوندن این چله
پاسخ:
من عزیزم ولی راستش رو بخوای اصلا نمیدونم چی باید بنویسم :)
از تصمیمات
فکر مشغولیات
اخباری که خوندی و متعجبت کرده و حتی اخباری که خوندی و اصلا تاثیری روت نداشته.
نه درباره اون اخبارها بلکه درباره احساست و تجربت در زمان خوندن اونها بنویس
درباره گذشته بنویس
درباره کارهایی که دوست داری انجام بدی بنویس
همین که شروع کنی به نوشتن. کم کم بعد چند روز میبینی موضوع هم داری برای نوشتن
پاسخ:
اخبار رو اصلا دنبال نمیکنم, هیچ اخباری رو 
به نظرم روزانه نوشتن مناسب کسی هست که قلمی داره یا حرفی برای گفتن ولی خب من سعی خودم رو میکنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی