وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.

راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.

نمیدونم میتونم بنویسم هنوز هم مصرانه پیگیر هدفم , پیگیر هدفهامون هستم یا نه بعد از این همه شبانه روز دویدن و نرسیدن؟

لابد میشه دیگه میشه که مامان چند روز پیش بهم گفت مریم همه این روزا میگذره که مریم سالها بعد به این روزهات میخندی که مریم انقدر فکر نکنید, خب شاید ما باید به حرف مامان گوش بدیم که مامان دو تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده.

باشه مامان من به حرفت اعتماد میکنمو منتظر روزی میمونم که به سختی این روزا بخندیم, به تنشهامون, فشار مالی, تحمل سوال همیشگی کی عروسی میگیرید, به سِری و بی حس شدن مدام پام...

من صبورانه منتظر روزی میمونم که به حال امروزمون بخندیم و بگیم چه دیوونه بودیم بابا... 

  • مریم ...

جهت تخلیه ذهن...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

بین من و تو, تو همیشه ادعای عاشقیت میشد یادته؟ من همیشه دست به سینه و مغرور وایمیستادم یه گوشه تا تو برای به دست آوردن دلم خودت رو به آب و آتیش بزنی...

تمام امروز که ازم بیشتر از هزار کیلومتر دور بودی به خودم پیچیدم...با بغض...با درد...با دلتنگی...

هنوزم فکر میکنی که تو عاشقتری؟

  • مریم ...
  • ۱
  • ۰

#از جنس شب...

همسرم امشب شام مهممان ماست, برنج رو دم میزارمو زیر قورمه سبزی رو خاموش میکنم, قهوه رو خالی میکنم توی ماگم و میام سراغ کتابم, کتابم, دارم "سه شنبه ها با موری" رو میخونم.

خونه به طرز عجیبی آرومه و من تو سکوت و تنهایی و بوی خوب خونه اومدم بنویسم که چه حالم خوبه که چه تو این لحظه آرومم که چقدر منتظر همسرم هستم که دارم به فیلمی که قراره با هم ببینیم فکر میکنم که چقدر قهوه ام خوش عطره و چقد به این طعم تلخ داغ تو این سردی و بوی برف و زمستون احتیاج دارم.

دارم حرفای تکراری میزنم, همیشه دارم از دلتنگی یار و قهوه و گلدون و نقاشی و کتاب میگم ولی اینبار جنس آرامشم فرق داره, اینبار مثل دفعه های قبل از ناراحتیام نگذشتم که آرامش الان از دست نره, با همه وجود پذیرفتمشون, ناراحتیام رو سهمم تو ایجادشون رو دلیلشون رو...

آرامش این روزای من داره از شناخت به دست میاد شناختی که ابتره ولی دستم رو گرفته و راهنمام بوده.

خدا میدونه چقدر این روزها نوشتم, نوشتم, نوشتم که لازم نیست همه عالم و آدم رو راضی نگه دارم که انرژی وجودم چقدر محدوده که بابت مسائل کاری حرص نخورم گه فکر منفی نکنم.

که چقدر در رابطه با همسرم ناخودآگاهانه خودخواهم که چقدر همیشه اول خودم رو دیدم بس که همیشه الویت اولش بودمو فکر کردم خب درستش همینه, که من باید محور زندگی هر دومون باشم, که چقدر اشتباهم رو میشناسم که گذاشتم جلومو نگاهش میکنمو میخوام تکلیفم رو باهاش مشخص کنم.

که همسرم چه بزرگوارانه صبر میکنه که من بزرگ شم به بلوغ برسم که خودش هم داره برای بلوغ خودش تلاش میکنه.

چقدر این تلاشمون رو دوست دارم حالا تو بگیر گاهی باید یک چیزی این وسط بشه, قهری, سکوت آزاردهنده یا دعوای تندی, تا خطای یکی مشخص بشه که بگی اااااا پس نباید فلان حرف رو بزنم که از فلان رفتارم ناراحت میشه.

این شناخت از طرف مقابل, از خودم...

دارم راحت مینویسم دارم راحت تر مینویسم با خودم کمتر رودرواسی دارم نشسته ام قهوه ام رو مینوشمو آرامش متفاوت شیرینم رو در آغوش گرفتم...

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

بند محکومین

بند محکومین نوشته کیهان خانجانی روایت محکومینی است که در بند محکومین زندان لاکان رشت و به واسطه گذشته خود دور هم جمع شده اند.

داستان توسط شخصی به نام زاپاتا که از بقیه زندانیان جوانتر و جرمش سبکتر است روایت میشود، و به روایت یک شب تا صبح زندان میپردازد که درب بند محکومین باز شده و دختری را روانه زندان میکنند.

این کتاب داستان کلی مشخصی ندارد و داستان اصلی همانی است که گفتم " یک شب درب زندان باز میشود و یک دختر را روانه بند محکومین میکنند، دختر( دختر ، دختر پسرنما، پسر دختر نما)یی که سرنوشتش برای زاپاتا و خوانندگان نامشخص میماند و فردا صبح آن شب هم از زندان خارج میشود.

آنچه این قصه را علیرغم زبانِ لاتیِ اغراق شده مصنوعی سختش برای من شیرین و خواندنی کرد داستان هر شخصیتی است که زاپاتا بعد از مواجهه با آن شخص در قسمتهای مختلف زندان روایت میکند.

در واقع زاپاتا با هر شخصیتی که مواجه میشود یا از کنارشان عبور میکند فصل ورق میخورد و داستان آن شخص روایت میشود. حکایاتی که با کلمه عشق آغاز میشود و به روایت داستان عاشقانه و در ادامه به نحوه زندانی شدن و جرمشان میپردازد.

عشق من دختر فامیل بود / عشق آزمان دخترهمسایه بود/ عشق بدلج زن‏جماعت نبود/ عشق عمو دو دخترش بودند / عشق سیاسیاسیا پرستار کُرد بود/ عشق یک‏نفس دختر رجُل‏ترین و منصب‏دارترین خانواده محل بود/ عشق افغان گلخمار بود/ عشق آخان مادرش بود/ عشق روباه دو چیز بود/ عشق لیلاج زن جنوبی ‏اش بود/ عشق شاه‏دماغ بیوه‏ای بود اهل کویر/ عشق پهلوان مادرجانش بود/ عشق رفیق ‏مهندس خواهرش بود/ عشق درویش، اول زنش بود/ عشق گاز دخترخوش ‏قیافه و ارث و میراث‏ دار ارباب بود.

داستانهای عاشقانه زیبایی که نشان میدهد چطور زنانی از دیارهای مختلف قلب زمخت ترین و بیرحم ترین مردان رو به تسخیر درآوردند.

  • مریم ...