بند محکومین نوشته کیهان خانجانی روایت محکومینی است که در بند محکومین زندان لاکان رشت و به واسطه گذشته خود دور هم جمع شده اند.
داستان توسط شخصی به نام زاپاتا که از بقیه زندانیان جوانتر و جرمش سبکتر است روایت میشود، و به روایت یک شب تا صبح زندان میپردازد که درب بند محکومین باز شده و دختری را روانه زندان میکنند.
این کتاب داستان کلی مشخصی ندارد و داستان اصلی همانی است که گفتم " یک شب درب زندان باز میشود و یک دختر را روانه بند محکومین میکنند، دختر( دختر ، دختر پسرنما، پسر دختر نما)یی که سرنوشتش برای زاپاتا و خوانندگان نامشخص میماند و فردا صبح آن شب هم از زندان خارج میشود.
آنچه این قصه را علیرغم زبانِ لاتیِ اغراق شده مصنوعی سختش برای من شیرین و خواندنی کرد داستان هر شخصیتی است که زاپاتا بعد از مواجهه با آن شخص در قسمتهای مختلف زندان روایت میکند.
در واقع زاپاتا با هر شخصیتی که مواجه میشود یا از کنارشان عبور میکند فصل ورق میخورد و داستان آن شخص روایت میشود. حکایاتی که با کلمه عشق آغاز میشود و به روایت داستان عاشقانه و در ادامه به نحوه زندانی شدن و جرمشان میپردازد.
عشق من دختر فامیل بود / عشق آزمان دخترهمسایه بود/ عشق بدلج زنجماعت نبود/ عشق عمو دو دخترش بودند / عشق سیاسیاسیا پرستار کُرد بود/ عشق یکنفس دختر رجُلترین و منصبدارترین خانواده محل بود/ عشق افغان گلخمار بود/ عشق آخان مادرش بود/ عشق روباه دو چیز بود/ عشق لیلاج زن جنوبی اش بود/ عشق شاهدماغ بیوهای بود اهل کویر/ عشق پهلوان مادرجانش بود/ عشق رفیق مهندس خواهرش بود/ عشق درویش، اول زنش بود/ عشق گاز دخترخوش قیافه و ارث و میراث دار ارباب بود.
داستانهای عاشقانه زیبایی که نشان میدهد چطور زنانی از دیارهای مختلف قلب زمخت ترین و بیرحم ترین مردان رو به تسخیر درآوردند.
- ۹۸/۱۱/۰۲
جذاب بود!
دلم خواست بخونم.