رفتم پشت میزتحریرم که مطالعه کنم, عواقب ناشی از کمردرد لذت مطالعه دراز کشیده, دویدن روی پله ها و نشستن بدون تکیه گاه رو ازم گرفته.
رفتم پشت میزتحریرم که مطالعه کنم اما دلم نیومد به جمع کردن بساط آبرنگ, شروع کردم به طرح زدن و رنگ ریختن.
حالم خوش نیست, ذهنم بدجوری درگیره, روز کاری بدی داشتم و یه بحث بدتر با همکاری که از جون بیشتر میخوامش.
البته نمیتونم کتمان کنم که حال خراب اینروزهام تا حد خیلی خیلی زیادی مربوط به هورمونهاست که کاش کمی مهربونتر بودند.
حالم خرابه نه از سختی کار, نه از همکار بد, نه از شرایط سخت و پیچیده و بی ثبات زندگی که از عدم توانایی خودم تو کنترل شرایطه, از اینکه اداره حالم دست خودم نیست اینکه میدونم تو شراط فعلی نباید بحث کنم ولی میکنم که نباید به فلان موضوع پیله کنم ولی میکنم که نباید اینجوری ثانیه های عزیزم رو هدر بدم که میدم که میدونم مسائل پیش پاافتاده نباید منو به هم بریزه که میریزه...
...
نیمه شب خسته از بندرعباس میرسه, خواستم بیاد دیدنم, باهاش حرف نزنم میمیرم.
- ۹۸/۰۸/۱۱
همه ش یه طرف اون از بندرعباس اومدنشون یه طرف دیگه:)
گاهیم روزا اینطوری میگذرن، اشکال نداره،فردا میتونه روز بهتری باشه مریم عزیزم
امیدوارم کمردردت هرچه زودتر خوب بشه