پودر نسکافه رو توی شیر گرم میریزم, کلاه سوایسرتم رو روی سرم میکشمو با ماگ مورد علاقه ام که عکس قشنگ خودم و همسرم روش چاپ شده میرم تو تراس, بخار از شیر نسکافه بلند میشه و من همزمان با مزه مزه کردنش به خیابون و ماشینا و آدما و درختها نگاه میکنم , به گنجشکهای لابلای درخت زیتون و کبوترا که خرامان روی سطح خیس خیابون قدم میزنن و پرستوها با اون دُم سبز تیره قشنگشون...
به امروزفکر میکنم به اینکه مرخصیم رو با صدای تماس تلفنی همکارم شروع کردم, به تا همین الانش که یکجورایی درگیر کارم بودم, عصبانی ام؟ ابدا, پذیرفتم که کارمندم حتی اگر توی مرخصی باشم و این پذیرش زندگیم رو آسون کرده.
پذیرفتم که بیشتر از این زمانی که برای کتاب و نقاشی میزارم نه در توانم که در شرایط زندگیم نمیگنجه,
یکجورهایی سرسازگاری دارم با خودم, دوست دارم مثل " نسیم" فرصت رو غنیمت بدونمو از چند روز تعطیلیم نهایت استفاده رو ببرم ولی مهمان داریم, پریزاد هم اینجاست پس فرصت فقط زمان خواب ظهر یا صبحها قبل از بیداریشون هست...میپذیرم.
باید بپذیرم که ادا و اصول همکارام در شرکتمون بیش از توانایی و تجربه من خریدار داره, میپذیرم که نمیتونم و نمیخوام شکل بقیه باشم و بهاش رو هم پرداخت میکنم,بهاش رو میپذیرم.
من بهای همه تصمیمای زندگیم رو میپذیرم و پرداخت میکنم.
...
نوشتن در کانال من رو در نوشتن در وبلاگ تنبل کرده, یکجورهایی نمیدونم خونه ام کجاست, به نظرتون حذفش کنم.
- ۹۸/۰۸/۰۴
من که تو کانالت نیستم از اونجا خبری ندارم، ولی عاااشق وبلاگتم و پست های پر از زندگی و آرامشش.
بیشتر بنویس مریم:)