شوهر آهو خانم اولین اثر علی محمد افغانی که در زندان نوشته شده است به زندگی سید میران سرابی و همسرش آهو خانم در سالهای کشف حجاب و کمی قبل و بعد از آن میپردازد.
سید میران سرابی خباز باشی معروف شهر و رئیس صنف نانوایان، مردی میانسال، جا افتاده و متدین است که حاصل زندگی اش با آهو خانم که زنی سی ساله و فربه با موهای بلند مشکی که برای رسیدن سید به رفاه و مرتبه و مقام پا به پای او سالها در نانوایی تلاش و در زندگی قناعت کرده است ، چهار فرزند با نامهای کِلارا، بهرام، بیژن و مهدی است.
زندگی آرام آهو خانم از آنجایی دستخوش تغییر میشود که هما که زنی زیبا، طناز، دلربا و باریک اندام است برای خرید نان به دکان سید میرود و سید که شخصیت دست به خیری دارد بعد از شنیدن داستان زن که همسر اولش او را سه طلاقه کرده و دیدار دو کودک دوقلوی دلبندش را از او منع کرده به فکر کمک به زن و برگرداندن او به همسر اول یا پیدا کردن همسر مناسب جدیدی برای چنین ماهرویی میافتد.
در راستای همین نیت سیدمیران، او خیلی زود متوجه میشود که هما در خانه مطربها، آموزش رقص میبیند، همسر اولش او را برای خیانتی که با جوانک شوفر درشت اندام چشم زاغی به نام البرز کرده طلاق داده، البرز اورا به امانت به خانم مطربها گذاشته ولی بعد از چندی که البرز به دنبالش میرود با او همراه نشده و همانجا نزد مطربها میماند و شروع به آموزش رقص که در آن تبحر فوق العاده ای دارد میکند.
سید میران که شیفته زنان باحجابِ باوقار است خیلی زود با این توجیه که همای بیست ساله گرچه فریب جوانکی را خورده، طلاق گرفته، با مطربها زندگی میکند و آموزش رقص میبیند ولی همینکه هنوز در جایی هنر خود را به نمایش نذاشته دلش سیاه نیست و راه برگشت دارد دل به دلبری های هما میبندد، خب البته این را هم بگم که هما هم برای دلبری کردن و نمایش رقص خود که مثلا اتفاقی بوده است زمانی که سید میران برای صحبت با مطرب به خانه آنها آمده کم نمیگذارد و در انتها نیز خودش با این عنوان که من کنیز آهو هستمو مگه من میتونم جای او را بگیرم به سید پیشنهاد صیغه میدهد.
سید با این دروغ که هما را طلاق داده اند و او به پیش نماز مسجد پناه برده و پیش نماز نیز هما را به او سپرده او را به خلانه خودش و در اتاق آبدارخانه میآورد و بعدتر به بهانه اینکه مشکل سه طلاقه بودن او و برگشتش به همسر اول را حل کند بدون اینکه قصد طلاق او را داشته باشد او را عقد میکند _ هما بر خلاف پیشنهاد خود زیر بار صیغه نمیرود_
از اینجا به بعد هما را داریم و آهو را که شوهرش روز به روز از او متنفر میشود و همسایگانشان را که اتاقهای همان خانه را اجاره کرده اند، دعواها و آشتی های دو هوو، مست و مدهوش و بی عقل شدن سید میران برای پری زیبارویش، خواسته های بی انتهای هما از سید بعد از ناکام ماندنش در بارداری از سید میران از لباس و کیف و طلا و تخت جدید و ساعت بند طلا و... تا حدی که سید میران نم نم تمام دارایی خود را از دست میدهد، بدهکار عالم و آدم میشود و برای تامین هزینه های هما_ همان زنی که وقت دستگیری اش به جرم قاچاق بدو بدو پشت سر ماموران خودش را به او رساند و برای کیف قرمزش درخواست کفش قرمز کرد_ به قاچاق روی میآورد.
مساله قاچاق هر چند به ضرر سید میران ولی در نهایت حل و فصل میگردد ولی تیر آخر را سید زمانی میخورد که نانوایی اش از سر لجبازی یک مامور و به بهانه گرانفروشی آن هم در زمان قحطی نان یک ماه تعطیل میگردد و او همه انگیزه اش را برای زندگی از دست میدهد.
البته سید میران یک روز از سر یک تصمیم ناگهانی و عصبانیت از پوشش بسیار ناجور هما در خیابان بعد ازمساله کشف حجاب بعد از یک دعوا با هما و قهر او از منزل، تنها به محضر رفته و او را سه طلاقه میکند ولی هرگز از او دل نمیکند، همچنان با او میماند و مثل هر شب با هم مینوشند و خلوت میکنند ولی چون نمیخواهد که برای رفع مساله سه طلاقه بودن او را به عقد دیگری درآورد هرگز برای رفع این مشکل اقدام نمیکند.
دیگر نه دل و دماغ کار دارد و نه ماندن در کرمانشاه و هوای تهران به سرش میزند و از غیبت آهو که برای نگهداری فرزندان دوست سید میران به حصین_ از شهرهای اطراف_ رفته است استفاده میکنند و خانه و مغازه و طلاها و هر چه جنس باارزش در خانه دارند به پول نقد تبدیل میکنند و از همه دارایی ها برای آهو و چهارفرزندش فقط کمی پول نقد و یک نامه باقی میگذارند.
آهو که داستان را همان روز از خورشید خانم _یکی از همسایه ها که دوان دوان خود را به حصین رسانده - میشنود پا برهنه و برسرزنان درحالیکه خورشید به دنبالش میدویده خودش را به اتوبوس میرساند سید میران و هما را لحظه سوار شدن به اتوبوس غافلگیر توضیح نمیخواهد برای اولین بار از حق خود کوتاهی نمیکند، سید را با غیض سوار درشکه میکند و به خانه برمیگرداند، خورشید با نگاه به سید میران میفهماند که برو هما را برمیگردانم.
...
خورشید نفس زنان به آهو گفت: نیومد خانوم، نیومد، شوهرش از من گله نکنه که کوتاهی کردمو اونو با خودم نیاوردم خدا دیوونش بکنه این گیس بریده مثل اینکه اصلا دنبال همچین فرصتی میگشت که جابجا با مرد دیگه ای پیوند کنه و کوس دیار دیگه ای را بکوبه،من چه میدونم خدا میدونه شایدم از قبل نم کرده ای زیر سر داشته به من گفت به شوهرم بگو که بهشت دیگه به سرزنشش نمیارزه اگه منکه بیشتر از یک نفر نیستم به سوی سرنوشت نامعلوم برم بهتره تا او با چهار بچه نادون و دستگیرش، من آدم پوچی بودم اون تو این هفت سال پوچترم کرد با این وصف قبول میکنم عشق برای خودش حقیقتیه که کمتر اشخاص تا ته اون میرسند ، خورشید خانوم مشکل میدونم آهو منو حلال کنه اما هما جوونتر از اونیه که به این چیزا اهمیت بده تو این دنیا آنچه پیش آید خوش آید و تو آخرت هم هر چه باداباد...
آره خانوم با این گفته لب خودشو پاک کرد خیلی خودمونی و بدون هیچجور شرمی از مسافرین و مردم بیکاره، جای خودش رو از عقب ماشین سواری به جلو پهلوی شوفر چشم کبود برد با دست برای من بوسه خداحافظی ایجو ایجوری فرستاد و تو لحظه پیش از روشن شدن چراغهای خیابون، مردک پا روی گاز گذاشت و ماشین حرکت کرد.
از این گفته ها مثل اینکه سید میران چیزی نمیشنید حالت محکومی را داشت در اولین لحظه ورود به سلول مجرد.....
بالاخره اسید سر از دامان تفکر برداشت و گفت: من برای اون بودم اون برای کی بود؟ هااااااااااااااه...این سلیطه تتمه پول من رو که پهلوش تو چمدون گذاشته بودم برد، به جهنم ، بزار فقط از این شهر گورش رو گم کنه که چشمم به رخسارش نیفته، هرکار که میکنه خودش میدونه این پولم خرج راهش...
آهو خانم نمیدانست بخندد یا بگرید، بی شک گوشش عوضی نمیشنید در لحن شوهرش اگر نه هنوز محبت بلکه انسی دیرین موج میزد.
- ۹۸/۰۶/۲۵
ممنون مریم جان ☺