لب تاپ رو برداشتم و رفتم تو کافه نشستم، موج نود و سه و نیم رو گرفتمو دل دادم به آهنگهای رادیو آوا...
تصنیف هزار بنفشه تقدیم میشه با صدای محمد سبحانی...
حال من خوبه، صبحه، و صبح و نور و روشنایی همیشه حال من رو خوب میکنه هر چقدر که شبها ناامیدانه فقط دوست دارم بخوابم تا تاریکی و سیاهی بگذره، جادوی صبح شگفت زدم میکنه.
فردا رو برای هیچ کاری نکردن مرخصی گرفتم، البته منظورم از هیچکاری نکردن، اتوی تمام مانتوهام، مرتب کردن کشوی لباسها، مراجعه به آرایشگاه ، چشم پزشکی و پس دادن کتابهای کتابخونه، نوشتن خلاصه مردی در تبعید ابدی، دوخت و دوز لباسهایی که تعمیر لازم دارند، سر زدن به کفاشی بابت کفش قهوه ای هام و هزار خرده ریز دیگه خواهد بود...
" خانم شین" نوشته بود که میخواد شاد بودن رو انتخاب کنه، چه فکر خوبی، من هم پایه ام، پایه انتخاب شادی و زانوی غم بغل نگرفتن و تو خودم نبودن، نمیدونم چقدر توش موفق میشم ولی میخوام با همه وجودم بچسبم به دلخوشیهای کوچیکم، به تلاش همسرم برای شاد کردنم که وقتی میدونه باشگاه دارمو فرصت نکردم کش ورزشی بخرم میخره و برام میفرسته محل کارم، به دعاهای بعد از پیلاتس، به نفسهای عمیقِ عمیق، به بازی و کش و مکشم با پریزاد، میگم خاله جیغ نزن هر چی میخوای بگو "لطفا"، شیرین جواب میده "لُفَن" و انگشت سفید تپل کوچولوش رو تا ته فرو میکنه تو رژگونه ام.
صبح کمد لباسها رو باز میکنم، تمام روسری ها اتو شدند و مانتوها تمیز به طیف رنگ چیده شدند و کلی جا توی کمد باز شده، به خرید جهیزیه، دیگ و دیگچه های مِسی که فقط خدا میدونه چقدر ذوق دارم توشون پخت و پز کنم ،به همین کارم، کار سختم با حقوق کم که با همه سختیش هست، بودنش لطف خداست و مریم رو داره...
به زندگی پر از صدا و هیاهوم که با همه صداها و هیاهوها خیلی یکنواخت که جه خوب که یکنواخته که یکنواختیش لطف و نظر خداست و عمیق شکرکزارشم.
...
روز چندم شد امروز؟
- ۹۸/۰۳/۱۲