دستگاه اسپرسو کوچیک دستیم رو پیروز خریدم همون روزی که تو بازارچه باب همایون منتظر همسرم بودم تا تهرانگردی کنیم، حالا هم با یه ماگ لته تو لیوان صورتی گلگلی نشستم پای کتاب " آخرین سخرانی" از "رندی پوش".
راستش نمیدونم از چی بنویسم یا چجوری بنویسم تنها چیزی که میدونم اینه که باید بنویسم ولی متاسفانه نه قلم خوبی دارم نه دایره لغات وسیعی برای نوشتن اون چیزی که از دلم میگذره.
عید رو غمگین شروع کردم، غمگین و پر استرس...
نمیدونم از عفونت شدید چشم خواهر و داماد و پریزاد کوچکم بگم یا بستری شدن عروسمون تو بیمارستان، یا سیلی که...
قبل از به دنیا اومدن پریزاد و مارال هیچ درکی از دوست داشتن یه کودک نداشتم،راستش رو بخواید وقتی متنی از بی رحمی به یه کودک میخوندم یا میشنیدم که بچه فلانی تو بیمارستان بستریه یا ... متاثر نمیشدم، یا حداقل اونقدری که باید متاثر نمیشدم...
بی رحمم نه؟؟؟
تولد پریزاد و مارال که چسبیده به جونم هستند قاعده بازی رو عوض کردند، تازه فهمیدم که بچه ها چجوری میتونن با آله مَیَم _ خاله مریم_ گفتنشون قلبت رو تو مشت کوچولوشون نگه دارن و با خودشون اینور اونور ببرن. حالا هر حادثه ای هر اتفاقی که برای کودکی میفته پیش خودم فکر میکنم که زبانم لال اگر پریزاد من بود؟؟؟ اگر مارال کوچیک من بود؟؟؟....حالا به تصاویر بچه های سیل زده نگاه میکنم حالا کتاب مرگ کسب و کار من است رو میخونمو دلم مچاله میشه هزار تکه میشه و باز میبینم که میتپه تا باز مچاله و تکه تکه بشه...
...
ناشکرم خیلی ناشکرم مگه نه اینکه الان با قهوه و کتاب نشستم تو خونه ی گرمم؟خواهر و پریزاد هر چند درد دارند ولی آروم و عمیق خوابیدن، چرا از بین همه داده های خدا فقط اونی که باب طبع نیست رو میبینیم؟؟؟ که میتونست نزاره اگر میخواست اگر رحم نمیکرد بر من که کرده همونطور که همیشه سایه رحمت و حکمتش رو سر من بوده و هست...
...
# مرگ کسب و کار من است...
نویسنده: روبِر مِرِل (فرانسه)
+ اینجا نوشته شده که زنان لهستانی کودکان شیرخواره شان را زیر لباسهایشان پنهان میکردند تا شاید بتوانند جانشان را نجات دهند ولی شما به سربازانتان دستور داده بودید بچه ها را از لباسها بیرون بکشند و به اتاقهای گاز پرت کنند، تایید میکنید؟
- من نگفته بودم که پرت کنند گفته بودم به اتاقهای گاز بفرستند...
مرگ کسب و کار من است زندگی نامه رودولف هوس_که در کتاب رودولف لانگ نام دارد- از زمان کودکی تا مرگ است.
رودولف در خانواده ای نظامی و تحت سرپرستی پدری بسیار سختگیر که آرزو داشته وی کشیش شود رشد میکند.
رودولف با برملاشدن اعترافش _ که شکستن پای همکلاسی اش بوده_نزد پدرش توسط کشیش مدرسه از کشیش شدن متنفر شده و پس از مرگ پدرش در 14 سالگی و بعد از آشنا شدن با یکی از فرماندهان به طور اتفاقی و به کمک وی به جبهه میپیوندد.
بعدتر رودولف از مذهب کاتولیک اعلام انزجار گرده و به حزب نازی میپیوندد و عضوی از سازمان اس اس میگردد.
رودولف خیلی سریع مدارج ترقی را در سازمان اس اس طی کرد و فرمانده اردوگاه آشوویتس گردید، اردوگاه آشوویتس یکی از اردوگاههای مرگ بود که برای از بین بردن یهودها دایر شد و با هوش و انظباط و سختگیری و دقت نظر ذاتی رودولف به بزرگترین آنها تبدیل شد.
رودولف دستور داشت تا تمام یهودها را از مرد و زن و کودک در کوتاه ترین زمان ممکن از بین ببرد، چیزی بیش از پنج هزار واحد در شبانه روز ( باورم نمیشه که کسی بتونه انقدر راحت از واحد در مورد انسانها استفاده کنه)
وی برای اینکه بتواند ماموریت خود را به نحو احسن به انجام برساند از اتاقهای گاز که آنها را شبیه حمامهای عمومی طراحی کرده بود با وعده استحمام و پخش قهوه گرم پس از آن به اتاقهای گاز میفرستاد و بعد از کشتار گروهی، آنها را در کوره های آدمسوزی میسوزاند.
آن چیزی که در کتاب بسیار مورد توجه است و رودولف بسیار بر اون تکیه میکنه کلمه " دستور" است که او " دستور" داشته، یکی از قسمتهای جالب توجه کتاب آنجایی ست که رودولف میفهمد فرمانده اش " هیملر" بعد از دستگیری با حباب سیانوری که در دهان پنهان کرده خودکشی کرده است، پرشان حال و عصبی فریاد میزند که خودکشی کرد؟ به همین راحتی؟ او مسئول همه ی این دستورهاست حالا چشمش را روی این همه مسئولیت بسته و خودکشی کرده؟ و در دادگاه خودش نیز عنوان میکند که افراد زیردستش صرفا از او دستور میگرفتند و گناهی ندارند.
رودولف پس از بازداشت به دادگاه لهستان فرستاده میشود و با رای دادگاه در اردوگاه خودش به دار آویخته میشود.
...
یکی از قسمتهای متاثرکننده کتاب بحث رودولف و همسرش_ الزی_ ست زمانی که الزی از کارهای شوهرش بو میبرد.
الزی فریاد زد پس اگر دستور داشتی که فرانتس کوچولویمان را بسوزانی این کار را میکردی؟
میخواستم بگویم نه بخدا قسم میخواستم فریاد بزنم البته که نه، حرف در گلویم گره خورد و جواب دادم: بله.
...
روزی که همسرم ازم خواست خلاصه کتابها رو بنویسم برام توضیح داد که خیلی کوتاه مریم، گاهی در حد یک جمله مثلا" این کتاب زندگی نامه دو برادر است که یکی توسط دیگری کشته شده است"، با این تعریف برای خلاصه این کتاب میشد نوشت زندگی نامه رودولف لانگ که عضو حزب نازی و فرمانده بزرگترین کشتارگاه یهودها بود و در نهایت در اردوگاه خودش به دار آویخته شد.
ولی راستش رو بخواید هیچ دلم نمیاد، کاش حوصله کنید و کتاب رو بخونید این کتاب هم مثل جای خالی سلوچ از کتابهایی است که" باید "خوانده شود.
- ۹۸/۰۱/۰۶