حال کوک پنج شنبه صبح است، با لیوان قهوه که بخار گرم ازش بلند میشه میشینم کنار درب تراس، همونجایی که مناسبترین نور رو برای نقاشی مدادرنگیم داره...
پرده رو که میکشم کنار، اون بیرون، بیرون درب تراس، توی اتوبان ستاری، زندگی با سرعت جریان داره، اما تو یکی از این خونه های مجاور، چند طبقه که بیای بالا، دختری رو میبینی که زیر نور گرم و مورب زمستون نشسته، آهنگ محبوب زیبا رو پِلی کرده و انگورای نقاشی مداد رنگیش رو رنگ میزنه و هیچکس نمیدونه که از دلتنگی چه آشوبی تو دلشه...
" دامن نکش از من
کز روی تو روشن
گردد شب تار"
بغض میشینه تو گلوش اینجای آهنگ، اگه خیلی دقت کنی میبینی که زیر لب و نجواگونه داره با خودش حرف میزنه که " این هفته زود بیا من فیلمی که باید بینیم رو هم انتخاب کردم".
سعی میکنه به غم و دلتنگی و نگرانی مجال نده...طرح نقاشیش رو تو نور نگه میداره و چشم میدوزه به رنگا....خدایا برای این قسمت کار از کدوم مدادا استفاده کنم؟ خدایا أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ... باید ترکیب قرمز و صورتی و بنفش و سِپیا باشد....خدایا حالِ دلم....
...
صبح پنج شنبه ای کوک و زیباست، دل دادم به آهنگ و مداد و رنگ و نور و حالم خوب است و تو باور کن....
خدایا نگذاری به حساب ناشکری بگذار به حساب درد و دل دختری که هر چند شراب نقاشی اش را رنگ میزند ولی دلش برای عشقت سینه ی کبوتری ست رَم کرده....
- ۹۷/۱۰/۰۶