وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
گاهی همه چیز برای یک روز عالی مهیاست، تو صبح پاشدی، کتری رو روی اجاق گذاشتی، موهات رو شانه زدی و بافتی و اون زمانیکه صدای صوت کتری بلند شده آهسته و بیصدا رفتی و لباس سفیدِ تمیز همسرت رو از طناب تراس گرفتی، هوای خنک دود گرفته سر صبح رو دادی به ریه هات و تا جوشیدن آب لباس عزیزش رو با وسواس و دقت اتو زدی، دمنوش آویشن عسل آبلیموت رو نوشیدی، همسرت مثل یه طفل معصوم خوابیده، تازه از سفر برگشته و به زودی باید یه سفر دیگه بره، پتو رو تاشانه ها روش میکشی، و  تمام مدت حواست هست سر و صدا نکنی... کولر رو خاموش میکنی، یکی از آهنگای گوگوش زمزمه وار زیر لباته که میشینی پشت میزتحریرت...
اکثر وسایل روی میز نو هستند دیروز رفتی افقِ انقلاب هر چی دلت خواسته از آبرنگ و قلمو و کاغذ برای خودت خریدی...
دو تا جامدادی جدید هم به لیست دوست داشتنیهات اضافه شده، یه جامدادی رومیزی خیلی کامل و کاربردی چرخان و یه جامدادی برای کیف که هر دو از جایزه های داستان نویسی کودکی همسرت هستند همان جایزه هایی که انقدر دوستشان دارد که فقط به تو میدهدشان...
کتاب جدید آموزش آبرنگت رو باز میکنی، "آموزش از پرتره با آبرنگ"، خب تجربه اش رو نداری، چیزی بیشتر از منظره و گل نکشیدی...
میتونی؟مهم نیست...مهم اینه که تو دیروز برای یادگیری یه مهارت جدید قلم دستت نگرفتی و امروز داری تجربش میکنی، امروزِ تو به اندازه ی یک شروع از دیروزت جلوتره...
طرح رو که چندباری پاک میکنی و دوباره میزنی، تازه سایه های اولیه رنگ خشک شدن که گوشی آلارم میدهد، این یعنی ساعت هفت شده، یعنی پرده ها رو کنار بکش تا آفتاب تازه تن پتوسها و حسن یوسف ها رو نوازش کنه، یعنی به تنت کش و قوس بده و برو سراغ کتابت...
کتاب سوغات یکی از سفرهای همسره - مردی دارید که از سفرهایش برایتان کتاب هم سوغات بیاورد؟-
راس هفت و نیم همسرت رو بیدار میکنی، عذرخواهی میکنی " ببخشید دیشب سرت غر زدم"، میخنده یجور که انگار دیگه چیکارت کنم کار همیشته ، میخندی یجور که انگار کاریش نمیشه کرد...
توی آسانسور در مورد تناسخ حرف میزنیم، من در موردش مطالعه ندارم ولی خیلی هم بهش اعتقاد ندارم - چطور به چیزی که در مورد مطالعه ندارم اعتقاد ندارم؟؟؟؟؟-
بعد همه چیز سریع میشه، دست دادن و خداحافظی، محلِ کار، لاته بعد از صبحانه و لیست کارهات...دو تا کار سنگین تو الویت کارهای امروزت هستند، تموم میشن؟؟؟ نه...باید بابتشون تا هشت شب بمونی؟ احتمالا...
...
حالا؟؟؟
حالا هم اومدی کافه شرکت تا وسط کارات خلاصه کتاب روز و شب یوسف رو بنویسی و اینکه چرا اینها رو نوشتی.....؟؟؟؟؟؟
...
آموزش زیباست، یادگیری زیباست، فقط خدا میدونه چه لذتی تو دلم میریزه از اینکه یه ترکیب رنگ جدید میکشم، هر بار که خطی میکشم و صاف از آب درمیاد، هر بار که پاراگرافی میخونم و چراغی تو ذهنم روشن میشه...
خدایا در کنار همه نعمتهای خیلی خیلی بزرگی که بهم عطا کردی برای علاقه ام به یادگیری، سپاسگزارم 

  • ۹۷/۰۶/۲۱
  • مریم ...

نظرات (۱)

وای مریم
چقدر زندگی جریان داره تو کلمه ها...
مریم قبلم برات می تپه ازشوق
پاسخ:
کلمه ها...کلمه ها...کلمه ها معجزه میکنن عارفه
ایشالا همیشه قلب مهربونت از شوق بتپه:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی