نشستم تو تراس, خیره به ماه و عطر غنچه های شناور روی چای...
امشب شب تنهایی نبود...که من جدا, تو جدا زُل بزنیم به ماه...
ماهی که جلوی چشمامون کمرنگ و کمرنگ تر میشه
فوق العاده نیس؟؟؟ یکیمون از شرقی ترین نقطه تهران و یکیمون از غربی ترینش به یه نقطه خیره شدیم...به ماه...خیره شدیم به ماه و بهم فکر میکنیم...
راستی یادت نره آرزو کنی...آرزوهای بزرگ بزرگ...که ما به همه آرزوهامون میرسیم....مگه نه اینکه دو تایی همیشه تو ماشین میخونیم که
"برای خواب معصومانه عشق
کمک کن بستری از گُل بسازیم
برای کوچِ شب هنگام وحشت
کمک کن از تن هم پل بسازیم...
...
باید پُل بسازیم
باید پل بسازیم و با توکل, آروم و با احتیاط ازش عبور کنیم که ته این پل ته این جاده ما تحقق آرزوهامون رو در آغوش میگیریم...
...
- ۹۷/۰۵/۰۵