صدای اذان
بوی نون تازه
عطر اقاقیا
خنکی غروب
نگاه کردن به پنجره های روشن خونه ها
من نشستم پشت در و نگاه میکنم , کیسه خریدهام کنارمه, باقالی و کلم بروکلی و یه بسته تمرهندی که نصفش رو همینجا پشت در خوردم
نمیدونم شاید فرصت و مجال خوبیه برای نوشتن برای بالا و پایین کردن که ببینم چند چندم, که از اول سال جدید چندتا از خودم عقب افتادم؟ راستش کمتر کتاب خوندم و کمتر نقاشی کشیدم و کمتر هی همه چیز رو دو دو تا چهارتا کردم ولی بیشتر خندیدم حتی بعد از سالها تلوزیون هم دیدم دو قسمت آخر سریال پایتخت...
بیشتر توی خونه چرخیدم آخر شبها توی آشپزخونه تاپ خوردم با مادرم زیر خنکای پنجره چای نوشیدیم و صبح تا اخرین لحظه خوابیدم, دمدمای صبح با صدای آلارم گوشی پتو رو دور خودم پیچیدمو دل دادم به حسم, به حس عمیق شکرگذاریم که عاشقم که سالمم که من لیاقت داشتم که یک روز بهاری دیگر رو ببینم که خدا محبت کرد که خدا خواست...
که کیفور شدن با عطر گل و صدای پرنده و خنکای بهار و یاد یار نعمت بزرگیه اگه بدونم...اگه قدر بدونم.
...
نقاشی کشیدن رو فقط به آخر هفته ها اختصاص دادمو روزی بیشتر از چند صفحه کتاب نمیخونم حالا نمیدونم همه اینها خوبه یا نه؟
بابا هم رسید یادم باشه دفعه بعد کلیدم رو جا نزارم.
- ۹۷/۰۱/۲۰