جمعه فوق العاده ای رو سپری کردم حالا گیرم که ما مثل اکثر تعطیلات مهمون داشتیم گیرم که من باز هم به زحمت برای خودم زمانی پیدا کردم ولی همینکه جمعه بود و همین که دل دادم به نقاشی به مدادرنگی و قلمو دل دادم به کتاب یعنی جمعه داره به آهستگی میگذره و خستگی یک هفته کاری رو به در میکنه
اینکه همسرم آش نذری آورد و چرخی که در فروشگاه زنجیره ای زدیم از ضروری و غیرضروری و چاق کننده هر چه دم دستمان رسید توی سبد خریدمان ریختیم و خندیدیمو خندیدیمو خندیدیم یعنی غروب جمعه بخیر شده حالا گیرم کسی ماشینش رو از پارک خارج کردنی به ماشین ما آسیب زده بود و ردی از خودش به جا نگذاشته بود.
همین که روی آشم فلفل پاشیدمو کتاب خوندمو تنبلیم اومد وسایل فردام رو جمع کنم یعنی شبم داره آروم سپری میشه یعنی سهمم از شب فقط خواب نیست.
حالا هم دوست دارم کنار مادرم بخوابم به چیزهای خوب و مثبت فکر کنم و به عادت هر شب آنقدر صلوات بفرستم تا خوابم ببرد بعد از اینکه به همسرم پیام دادم که جلد پنجم تمام شد.
- ۹۶/۱۲/۰۴
وبلاگ خیلی زیبایی دارین خوشحال میشم بمنم سری بزنین