ساعت از هشت گذشته که از در شرکت میزنم بیرون و سوار ماشین اسنپ میشم
وقتی هندزفری رو میزارم تو گوشمو سرم رو تکیه میدم به پنجره تازه یادم میفته که کمر درد دارمو زانوم هم عجیب درد میکنه زانوی پای راستم و گلوم درد میکنه از بس بغض دلتنگیم رو فرو خوردم از بس دلم برای خواهرزادم تنگ شده برای مادرم که امشب خونه نیست و برای مَردَم.
آخ گفتم مَردَم؟مرد خوب من که وقتی از در شرکت زدم بیرون هنوز سرکار بود وقتی رسیدم خونه هنوز سرکار بود و الان که این سطرها رو تایپ میکنم هنوز سرکاره. چقدر دوسش دارم,خدایا او رو روزی من قرار میدی؟سهم من از زندگی؟؟؟خدایا...خدایا...لطفا...لطفا...
تو تاکسی تو ترافیک چشمام رو میبندمو به آهنگ بختیاری سوزناکی که تو گوشم پخش میشه گوش میدم و به خودم فکر میکنم به اینکه چجوری گم نشم تو روزمرگی تو زندگی کارمندی چجوری گم نشم که اگه من خودمو گم کنم اگه من خودمو ببازم....وای از روزی که من خودم رو ببازم...
فکر میکنم باید نمازم رو آرومتر بخونم باید تخم کتان بخرم باید برای میز کارم برگه یاداشت خوشگل درست کنم و گلدونای تازه بخرم باید اتاقمو مرتب کنم باید جملات تاکیدی مثبت بگم باید سبزیجات بخورم باید ده دقیقه هولاهوپ بزنم, آره من اینجوری حس میکنم زنم حس میکنم زنده ام با همین خرده کاریای ظریف که گم میشن تو زندگی ولی من حواسم بهشون هست حواسم هست که چهار پنج تا موی سفید و سرکش دارم رو طره ی مو که وقتی سرم شلوغ میشه و مقنعه هم کج میشه از اون زیر خودنمایی میکنن که چقد دوسشون دارم که چقد دوسشون داره.
نزدیک خونه از ماشین پیاده میشم تن ماهی میخرمو و سالاد الویه و نون سنگگ تازه, جات هیچوقت خالی نباشه مامان جان میبینی نیستی حتی غذا نداریم بخوریم؟راست میگی همیشه که ما بدون تو از عهده ی خودمون برنمیایم به مولا که راست میگی.
به خونه که میرسم بعد از اینکه نون رو تو سفره میزارم بعد چهارده ساعت تازه فرصت میکنم مقنعه رو از سرم بکشم بیرون و کِشِ مو رو از موهای گیس شده جدا کنم که آب رو بزارم جوش بیاد و بابا رو برای شام صدا کنم.
...
عروسی دارید که سیِ تان آهنگ بختیاری بفرسته؟؟؟
دارید؟
دارید؟
دارید؟
- ۹۶/۰۷/۲۲