طبق یک قانون نانوشته ای هروقت که میخواد برام گل بخره از یک گل فروشی خاص به اسم " گل مریم" خرید میکنه و این موضوع رو مثل یه سنت رعایت میکنه فقط گل فروشی گلِ مریم و امکان نداره لابه لای دسته گلای کوچیک و بزرگی که برام میاره شاخه های گل مریم نباشه که من همیشه لبریزم از عطرش...
اولین بار خیابون انقلاب بودیم طرفای دانشگاه تهران یه شاخه گُل مریم از یه پسربچه دستفروش خرید و گرفت طرفم، روز زن بود ولی اونقد به هم نزدیک نبودیم که حرف دلش رو بزنه و من سربه هوا، بازیگوش، دل نمیدادم به عشق....روزای چندسالگی بودن اونموقع؟؟؟ هیچ یادم نیست.انگار هزار سال ازشون گذشته انگار هزار سال از دانشجو بودنمون گذشته، از بازیای پانتومیم، فالِ آهنگ، نمایشگاههای کتاب، گردشای دسته جمعی...
حالا دیشب دوباره یه دسته گل زیبا از همون گل فروشی با شاخه های گُل مریم... که تا صبح نفس کشیدم عطرشون رو، هی بیدار شدم دیدم دسته گُل رومیزمه عطرش پخشه تو هوا بعد دلم آروم گرفت نفس عمیق کشیدمو باز خوابیدم.
امروز صبح حاضر شدنی هر کاری که میکردم زیرچشمی میپاییدم گُلامو...
گفتی مریم گُلا رو خودم انتخاب کردم چیدمان و تزئینشم خودم گفتم چجوری باشه؟ دوسشون داری؟؟؟ گفتم بی نظیره، گفتم دیگه نه؟؟؟
...
قرار بود قبل از مُحرم قدم اول رو جلو بزاره که امکانش نبود انقدر کار و درس و ماموریت و هزار نوع گرفتاری روی سرش ریخته بود که نمیشد انتظاری داشت و نداشتم هم. میدانستم دل او بیشتر از من برای این زندگی میتپد قصه عشقش به من که حرف یکی دو روز نیست حرف یکی دو سال هم نیست، میگه تو عشق بیست سالگیِ منی میفهمی مریم، عشق اول تو بیست سالگی، میفهمی این عشق چه بلایی میتونه سر آدم بیاره، میگم ولی ما همدیگه رو تو هجده سالگی دیدیم ها میگی آره ولی حس بیست سالگی توفیر داره.
آمد با زیباترین دسته گُل دنیا، نخواست که بدقول باشد، نخواست دلم بلرزد که مبادا این مَرد روی حرفش نمیماند و من چه ساده بودم که فکر کردم نمیشود که اگر او بخواهد میشود و شد، شکر بزرگی اش.
- ۹۶/۰۶/۲۸