الان نباید اینجا باشم توی این وبلاگ، الان باید گزارشم رو تکمیل کنمُ قبل خونه رفتن ارسال کنم بعد برم خونه شام درست کنم مطمعن بشم فشار مامان تنظیم شده بعد به بابا کمک کنم
وقت آرایشگاهم رو کنسل کنم که بتونم به خواهرم سر بزنم، باید چشم ببندم و لبخند مصنوعی و زورکی بزنم به روی مهمونایی که به خونه در حال رنگ و بی فرشمون هم رحم نمیکنن که یه لحظه راحتمون؟؟؟؟ نه یه لحظه راحتم نمیزارن
الان نباید اینجا باشم باید این گزارش لعنتی رو تکمیل کنم باید خودمو برای دو روز پر از بدو بدو آماده کنم
الان نباید بغض کنم الان باید کارامو به ریز و با دقت لیست کنم آره باید کارامو لیست کنم کارا رو که لیست کنم کتابخونه رو که گردگیری کنم یه غزل از سعدی که بخونم یه فنجون قهوه که بخورم یه قرص سبز ریز که قورت بدم ذهنم منظم میشه ذهنم آروم میگیره اونوقت میتونم روسریم رو کبری خانوموار ببندمو تو رنگکاری خونه به بابا کمک کنم میتونه حواسم به زانو درد مامان باشه شاید حتی قبل خواب یادم موند و قطره های چشمم رو استفاده کردم بعد در حالیکه مزه تلخ و زهرماریشون ته حلقمه هی رویا بافتم هی رویا بافتم هی رویا بافتم قبل از اینکه خوابم ببره، اگه یهو خوابم نبره.
الان که وقت اینجا بودن نیست...
دوست دارم دوستی داشته باشم که بیاد بگه ای بابا جمع کن خودتُ، ندارم... ندارم
...
قوی باش
محکم
استوار
صبور
لطفا
لطفا
لطفا
...
مریم جان خواستم بگم I REALLY PROUD OF U که وسط این زندگی گره خورده این هفته خوندن آمار(در مسیر خوانده شد) رو تموم کردی.
...
نقاشی با دلگرفتگی بسیار با قهوه ای که نخوردمُ سرد شد...
- ۹۶/۰۴/۲۸