وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
امروز صبح خیلی مدیریتی آلارم گوشی رو خاموش کردمو سرکار نرفتم
دوباره که بیدار شدم ساعت یک ربع به هشت صبح رو نشونم میداد
گفتم حالا که سرکار نرفتم برم سنگک بگیرم قبلش کتری رو آب کردمو گذاشتم رو اجاق.
وقتی برگشتم آب کتری جوش اومده بود گفتم تا چایی دم ببره املت درست کنم با سنگک تازه میچسبه.
هنوز املت رو از اجاق پایین نیاورده بودم مامان بیدار شد.
صبحانه رو با هم خوردیم, هوس نقاشی داشتم هوس طراحی بیشتر البته , رفتم اتاقم تخته شاسی رو گرفتم دستم, کتاب "سونات عدن" هم رو میزم بود دیشب از کتابخونه برش داشتم گذاشتم جلوی چشمم تا بخونمش ,
بعد گفتم امروز رو کمی مهربونی کنم تخته شاسی روگذاشتم رو میز اومدم آشپزخونه گفتم مامان کاری هست من بکنم؟ مدیونید اگه فک کنید گفت نه دخترم
خلاصه که ظرفها رو شستمو و پیاز خرد و سرخ کردم, و هر بار از بوی پیازهای قرمز در حال سرخ شدن که عروس مهربونمون از باغچه خونشون تو خوزستان برامون چیده و آورده مست شدم.
رفتم بالای سر پیازها و به سرخ شدنشون نگاه کردم و با لذت عطرش رو به جون کشیدم و احساس خوشبختی کردم؟ تا حالا از سرخ کردن پیاز احساس خوشبختی کردین؟
الان که دارم این سطرها رو تایپ میکنم قل افتاده به قابلمه برنج ایرانی و عطرش پخش شده تو آشپزخونه , من اینجا به عادت همیشگی نشستم روی زمین و به بخار بلند شده از قابلمه نگاه میکنم و احساس خوشبختی میکنم؟ تا حالا از قل خوردن برنج احساس خوشبختی کردید؟ از درست کردن سالاد شیرازی و ریختن لیموی تازه توش ؟از دم کردن چایی سبز و گل سرخ؟ از شکستن گردو و خرید دسته های کوچیک نعنا؟
...
غمم رو پشت اتفاقای کوچیک خوشایند پنهان میکنم, بهش فرصت بروز نمیدم به زبون نمیارش , فربه اش نمیکنم بهش پر و بال نمیدم, این من باید یاد بگیره باید یاد بگیره باید یاد بگیره.
...
کتاب "لم یزرع" دیشب تموم شد, کتاب رو دوست نداشتم ولی بار قسمتای غمگینش هنوز رو دوشمه انگار,
داستان, داستانِ عشق یه دختر سنی و یه پسر شیعه اس که تو عراق اتفاق افتاده و نویسنده علاوه بر این به جنگ ایران و عراق و حادثه دجیل پرداخته.
قسمت متمایز کتاب روایت داستان در جنگ از سمت عراقه و در واقع ایران تو این کتاب دشمن محسوب میشه 
 کاش "سونات عدن" کتاب بهتری باشه.

  • ۹۶/۰۱/۱۰
  • مریم ...

نظرات (۱)

چه حس خوبی داشت... 
انگار همراهت تو آشپزخونه هستم...
...
باید یاد بگیره...
پاسخ:
بایییید یاااااد بگیریم باید.
حس خوب گوارای وجودت بانو.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی