تو اتاقم نشستم رویِ تخت, تکیه داده به شوفاژ , به صدای تهران بارون زده از پشت این پنجره های آبی گوش میدم لیوان چای و آویشن عسل دستمه و التیام بخش این گلو دردِ بی موقع. دلم بیشتر شیر و آویشن عسل میخواد, شیر نداریم اما...
تو خاطراتِ دورم یه روزی یادم میاد داشتیم میرفتیم خانه هنرمندان, شایدم خانه ی ترانه, شایدم افق... نمیدونم همه چی از روزای دانشجویی محو تو ذهنمه...بهمن بود انگار...قرار بود بریم پیش بچه ها کانون شعر یا خودمون دوتایی داشتیم جایی میرفتیم؟؟؟هیچ یادم نیست. یادمه دل درد داشتم, دل درد شدید, دل دردم رو یادمه. از سرما بود من خیلی که سردم میشه دل درد و پهلو درد میگرم . به اصرار بردیم کافه, کافه رو خوب یادمه
یادمه تو خیابون اصلیِ انقلاب بود یادمه رو به پیاده رو نشستیم یادمه مردم سرشون رو کرده بودن تو کاپشناشون یادمه کافه خلوت بود
برام شیر عسل سفارش داده بودی گفتی بخور مریم بهترت میکنه
یادم نمیاد بعدش چه اتفاقی افتاد یادم نمیاد کجا رفتیم یادم نمیاد دوستامون رو دیدیم یا نه
ولی حجمِ مهربونیتو خوب یادمه , خوب شدن دل درد رو هم.
این روزا عجیب بی قرارم, دائم البغضم, به هر بهونه ای اشکام سرازیر میشن رو گونه های مریض و تب دارِ این روزام بعد هی با خودم حرف بزنم هی با خودم حرف میزنم هی با خودم حرف میزنم آروم باش بالغ باش تو مسئول حال خودتی, با حال خرابت عید رو به بقیه کوفت نکن. ولی تاثیرش فقط چند دقیقه اس و با چند تا لبخند زورکی تموم میشه باز منم و اضطراب, باز منم و بغض, باز منم و گریه.
سال قبل یه دفتری داشتم هر وقت خیلی ناراحت بودم توش مینوشتم دفتر پر بود از جای اشک و لکه های چایی و پر از خط خطی, نوشتن تو اون دفتر حسابی آرومم میکرد مینوشتم گریه میکردمو مینوشتم, بعد از سال تحویل تک تک نوشته هاشو کندمو پاره کردم نود و پنج با همه تلخی و شیرینیش رفته و ما رو به یه سال جدید سپرده, من چرا بار غمش رو تو یه دفتر چرمی تو کیف کوچیک دستیم به دوش بکشم؟ تو همین یکی دو روزی که گذشت بارها عزم کردم توش بنویسم بلکه یکم از بار غمم کم شه ننوشتم اما, فکر کردم زوده هنوز دو روز هم از 96 نگذشته, فرصت برای سیاه کردن اون دفتر خیلیه خیلیه.
96 رو پر قدرت شروع نکردم باید سررسید میخریدم و دفتر برنامه ریزی باید اولش یکی از مناجات های خواجه عبدالله انصاری رو مینوشتم زیرش اهدافمو. نخریدم اما
ننوشتم توش:
سالم غذا خوردن
ورزش کردن
نقاشی کشیدن
کتاب خوندن و....
همین جا همین جا همین جا به خودم قول میدم محکم باشم و بالغ.
توکل بر خودِ خودِ خودِ بزرگ و مهربونش
سالِ من الان تحویل شد.
سال نو مبارک.
...
تو بهار یه تهران بارون زده ی خلوت و بارونی آویشن عسل سوغاتی تو مرهم این درد بود .
- ۹۶/۰۱/۰۳