به عادت هر شب شیر گرم میکنم و تا جوش بیاد برنامه قدردانی از شهدای آتشنشان رو تماشا میکنم.
شیر که گرم میشه میرم لب پنجره اتاقم چشم میدوزم به تهران و میزارم سوز هوا گونه هامو بسوزونه و شیر گرم رو مزه مزه میکنم.
آخ یکی از همسایه ها عود روشن کرده بوی خیلی ملایمش پخش شده تو هوا
دلم میخواد اینبار بیشتر تکیه بدم به پنجره بیشتر چشم بدوزم به تهران
شنلی که مامان بافته رو بیشتر میپیچم به خودم. گلای بافتنی درشت صورتی داره
چشمامو میبندم فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم...به سی سال بعد...
دستام چروک شده هنوزم بلد نیستم درست بافتنی ببافم و دونه ها رو گم میکنم
موهامو مشکی نکرده فوری سپیدیشون درمیاد
نگران نیستم مثل الان که نگران صورت بی آرایش و دستای بدون لاکم نیستم
مثل الان که میدونم تو معیارات میگنجم کاش عینکی نشده باشم.
...
چشمام رو باز میکنم از فکر سی سال بعد به خودم میلرزم قطعا خونه مامانینا اینجا نیس دیگه این اتاق آبی و پنجره بزرگ رو به خیابونش مالِ من نیست.
کاش اتاق مالِ یه دختری باشه درست مثلِ من با آرزوهای شبیه مال من
مثل من شبا فنجون قهوه ش رو بگیره دستش سرشو از پنجره بکنه بیرون سرش هوا بخوره بتونه چند صفحه بیشتر درس بخونه.
کاش میشد چشمارو بست سی سال بعد که نه ده سال بعد رو دید.
- ۹۵/۱۱/۱۳