دیشب با صدای فریادهای دلخراش زنی از دور از خواب پریدم
صدا تا یک ساعتی ادامه داشت
وحشت کردم
رفتم پیش مامانم
دستشو بغل کردم و چشمامو فشار دادم تا خوابم ببره
نمیدونم دلم برای زنی بسوزه که جای خانمی کردن تو خونه خودش, ساعت 3 صبح خودش رو برای دریافت دیه جلوی ماشینی میندازه که داره به آرومی از پارک درمیاد
یا مردی که کاش ماشینش بیمه باشه
...
از مترو که بیرون اومدیم گفت مریم اونجارو ببین
تا سرم رو چرخوندم سمت چپ پلاسکو از بین دود غلیظی که احاطه اش کرده بود فرو ریخت
و این تنها خاطره من از ساختمونیه که حتی اسمش رو نشنیده بودم.
...
با خوندن هر خبری از ته دلم برای کسانی که هیچ نمیشناختم گریه کردم خدایا خدایا خدایا صبر برای دل داغدارانشون.
- ۹۵/۱۱/۰۴